_هنوزم باکره ایی عزیزم، اما پرده ت آسیب دیده س! معلومه دخول قش | عروس
_هنوزم باکره ایی عزیزم، اما پرده ت آسیب دیده س! معلومه دخول قشنگ صورت نگرفته و تا ته داخل نرفته!
تیدا از خجالت سر پایین می اندازد و حاج سلیم دست به ته ریشش می کشد، اما همچنان با همان اخم و جدیت صحبت می کرد:
_خب ما هنوز رابطه مون صورت نگرفته، بیشتر انگشتی بوده!
دکتر با تعجب عینک را از چشمانش پایین می کشد و با نگاهی سرزنشگر می گوید:
_انگشت؟ می دونید باعث عفونت واژن میشه؟ تازه خانمتون خیلی خیلی از شما کوچیکترن درسته؟
حاج سلیم سر تکان می دهد:
_بله سیزده سال!
دکتر با تاسف سر تکان می دهد و با تاکید می گوید:
_تو رابطه باهاش خشن نباشید و بهتره هر چه زودتر دخول کامل صورت بگیره!
تیدا با بغض به حاجی اش نگاه می کند و سلیم در دل قربان صدقه ش می رود:
_گریه نداشتیما خوشگلم!
فرق سرش را بوسیده تیدا پچ میزند:
_چرا نگفتی من نمیذارم و می ترسم!
حاج سلیم هیش کشداری می گوید و اما دکتر می شنود!
_از چی می ترسی عزیزم؟
تیدا فین فین کنان لب می گزد و سر پایین انداخته مشغول بازی با انگشتانش می شود:
_از سایزش، یع...یعنی خیلی بزرگ و کلفته!
دکتر با لبخند می گوید:
_ترسی نداره عزیزم، کافیه توی رابطه ریلکس کنی. برات روغن بچه و ژل روان کننده می نویسم!
حاج سلیم متعجب می پرسد:
_روغن بچه؟
دکتر لب می زند:
_بله، قبل رابطه حتما با روغن بچه سوراخ واژنشو نرمش بدید و بعد با استفاده از ژل خودتون و برفین را آماده کنید!
تیدا ناز می ریزد و حاج سلیم چشم روی هم می گذارد تا جانش، عشقش از او نترسد!
_بهتره امشب دخول صورت بگیره، فردا بیاید ورودی واژنشو چک کنم!
حاج سلیم دست تیدا را می گیرد و تیدا خودش را در آغوشش انداخته از مطب بیرون می زنند.
وارد ماشین که می شوند تیدا لب می پیچاند:
_حاجی جونم، امشب؟ من...من میگم با ...باهمون انگشت بهتره نیست؟
سلیم به سمتش رفته بینی اش لای گردنش فرو می کند و دستش را آهسته وارد شلوارش می کند:
_از انگشتم نمی ترسی؟
تیدا با صدای خمارش مست می شود و ناله می کند:
_نه! آخ!
حاج سلیم با نفس نفس انگشتش را روی ورودی واژنش می گذارد و با نرمش یک دفعه واردش می کند که....
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
سلیم شایگان مرد خوش هیکل و امروزی که همه حاجی صداش میزنن و براش تا کمر خم میشن نمیدونن چه گذشته ایی داره، نمیدونن دختر قشنگ قصه مونو توی تخت کشونده و وقتی از تنش سیراب شده و وقتی چندتا قطره خون بکارت ندیده اونو پس میزنه و تنهاش میذاره....!
حالا سالها گذشته و حاج سلیم شایگان قراره برای برادرش، برای مردی که از رگ گردنش بهش نزدیک تره بره خواستگاری....خواستگاری خیاط خانمی که عجیب بوی توت فرنگیش اونو به گذشته میبره....دختری که...
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8
https://t.me/+kpMxUSbxgV5hYzA8