دسترسی به ترابایت پورن در تلگرام »

لبه ی پرتگاه #Part51 انگار گریه کردنم از درد توی وجودم کم ک | اسیرشهوت🔞پرتگاه

لبه ی پرتگاه

#Part51

انگار گریه کردنم از درد توی وجودم کم کرده بود.
کی میگفت مرد گریه نمیکنه؟
درد که به استخوان برسه گریه دیگه دست خودم ادم نیست چه مرد چه زن.‌
از جا بلند شد و بی اعتنا به لیزا از حمام بیرون رفتم.

حوله مو تن زدم و کنار پنجره ی اتاق نشستم و سیگارمو روشن کردم.

باید باور میکردم که عقد میکنه و دیگه هیچ سهمی ازش نخواهم داشت‌
لعنت به این قلبم که نمیفهمید.
اصلا عشق رو رد کرده مجنون شده بود قلبم.

دستای لیزا که روی شونه هام نشست زمزمه کردم

میتونی از اینجا بری لیزا
من واقعا حالم خوب نیست و میدونم باعث ازارت میشم.
چونه اش روی سرم نشست و پچ زد

_من ادم روزای سختم کنارت میمونم باهم ازش میگذریم.

لیزا بهترین بود..

چند روزی از اومدنم‌میگذشتم و خودم غرق کار کرده بودم.
هیچ تماسی رو جواب نمیدادم تا نکنه خبری بهم بدن که بیشتر از این دیوانه بشم.
به قدری غرق کار شده بودم که بعضی شبها حتی به خونه نمیرفتم.

لیزا از من ناراحت بود و به روی خودش نمی اورد.
ومن اینو کاملا میفهمیدم.

اما دیگه حتی ذره ای علاقه به رابطه باهاش نداشتم.
نه اون بلکه هیچ زنی دیگه برام مهم نبود.

در اتاق باز شد و لیزا با جعبه ی غذا وارد شد

_علی ساعت ۱۱ شبه امشب هم نمیخوای به خونه بیای؟

به صندلیم تکیه دادم و پیشونیم و ماساژ دادم.
اینجا برام بهتره..

غمگین بهم نزدیک شد و غذا رو جلوی روم روی میز گذاشت.

_داری برای کسی که تاحالا ازدواج هم کرده اینطوری خودت و نابود میکنی؟

طاقت حرفاش و نداشتم
تحملم بی اندازه کم شده بود و دیگه اون ادم سابق نبودم.

بی توجه به غذایی که برام اورده بود بلند شدم سیگارمو روشن کردم به خیابون شلوغ چشم دوختم.

اگر میخوای این حرفهارو تحویلم بدی بهتره که بری.
من هیچ حالم خوب نیست..

از پشت بهم چسبید و دستش دور کمرم حلقه شد..

سرش روی کمرم نشست و با بغض زمزمه کرد

_داری خودت و از بین میبری..
چه انتظاری داری؟
که بیخیال باشم.


پک عمیقی به سیگارم زدم و یکی از دستام توی جیب شلوارم گذاشتم

وقتی کاری ازت برنمیاد حداقل نمک نشو روی زخمم...

صدای پیام گوشیم بلند شد و من بی خیال به بیرون خیره موندم.


_حداقل بیا یه چیزی بخور.
نکن اینجوری..

اشتها ندارم لیزا میخوا تنها باشم این لطف به من میکنی؟

غرق سکوت عقب عقب رفت و نگاه اخر و بهم انداخت و از اتاق بیرون رفت..

سیگار و روی زمین انداختم و موهام و چنگ زدم.

نباید باهاش اونطوری حرف میزدم...
لعنت به من.

خودم و روی مبل بزرگ چرمیه وسط اتاق پرت کردم و بازومو روی چشمام گذاشتم.

بستن چشمم همان و جون گرفتن صورتش پشت پلکام همان...


#به_قلم_سارا
#sara

چنل پرسش و پاسخ...
بی احترامی حرفای الکی غیر رمان ممنوعه و جواب داده نمیشه

https://t.me/joinchat/vWMgUv0cfewzMDM0

سلام Ses هستم
لینک ناشناسم پیام بدید

https://t.me/BiChatBot?start=sc-270732-I5Lv3dc

جوابارو توی چنل پرسش و پاسخ بخونید.
@ssaarrab