- تو بیمارستان جاش نیس! - همینه که هس خفخون بگیر. همیشه همینطوری بود... دلم به حال خودم میسوخت. نمیخواستم همش دستمالی بشم... - آوا کجاست؟ دوروزه بهش شیر ندادم. - پرستار بهش شیر خشک میده. ناخواسته بغض کردم. دیروز اونقدر با کمربند زدتم که کارم به بیمارستان کشید و حالا هم باز تو بیمارستان میخواست و ولکنم نبود. - آرومم کن نیکی... بهت نیاز دارم. رفت سمت در و قفلش کرد و یکم بعد اومد سمتم و سرش و جلو آورد وحشیانه به جون لبام افتاد. https://t.me/joinchat/tnwq9N-v9S1jZjVk 15 views•تبادلاتگستردهزحل•, 07:38