2021-08-22 23:10:38
می گفتم حق نداری اینستاگرام داشته باشی. اصلا داشته باشی که چی بشه؟ که یه مشت دو ریالی بهت دایرکت بدن و دلبری کنن؟ که یه مشت مرد غریبه قشنگی های تورو لایک کنن و برات بنویسن به به خانم زیبا؟ نه قشنگی های تو فقط سهم منه، دوست ندارم این و اون نگاهت کنن...
.يا اسیرش کرده بودم و نمی ذاشتم بره سرکار... بهش می گفتم: کار چیه؟! خودم بهت پول میدم. دوست ندارم با مرد جماعت همکار باشی. تو ما مردها رو خوب نمی شناسی، ما خیلی شکارچی های ماهری هستیم...
.بی معرفتی نمی کرد، می دونست شکاک و دیوونه ام واسه همین به حرفام گوش می داد و مراعات حالم رو می کرد.
اما خب آدم بود، حق آزادی داشت، حق یه زندگی عادی... یه روز خسته شد و رفت... یعنی هرکسی جای اون بود می رفت.
من عاشق بودم؟؟خاک بر سر من...
میدونستم دارم اشتباه میکنم، میدونستم همه آدم های بدی نیستن و از سلام و علیک با عشقِ من، منظور بدی ندارن، اما خب...
رفتم پیش این مشاور، اون مشاور، گفتن: (طرف خیلی عاشقت بوده که دو سال با همه دیوونه بازی هات کنار اومده! باید زودتر از این ها ولت میکرد و میرفت...)
درمان شدم، خوب شدم، یه پسر عادی... خواستم دوباره کنارش باشم، این بار منصفانه، این بار واقعا عاشقانه... اما دیگه تن به ارتباط با من نداد. میدونی چرا؟ چون هیچ راهی واسه برگشتن نمونده بود. همه پل های پشت سرم رو خراب کرده بودم...
تورو خدا اجازه بده آزاد باشه و به عنوان یه انسان خودش واسه خودش تصمیم بگیره. اسیرش میکنی که چی؟ که از دست نره؟ وفایی که حاصل اسارت باشه چه فایده داره...؟ اگر آزاد زندگی کرد و به تو وفادار موند، لذت داره... این داستان برات بس نیست که دست برداری از خودبرتر بینی؟
ته این حماقت، ته این مثلا غیرت، هیچی جز باخت نیست، هیچی
#سخنان_زیبا #تجربه_های_تلخ
@Diaries_Channel
1.5K views20:10