2021-08-24 08:50:06
سلام دخترم
راستش اعتراف نیست ...
داداش من اتش نشان بود ، همیشه وقتی میرفت شیفت تا برگرده میمردیم و زنده میشدیم
چون از سختی کارش هممون خبر داریم
یه روز قبل اینکه بره شیفت
خواهر برادری دعوامون شد
دعوای جدی ، با یه پسره دوست شده بودم
که داداشم از اون خوشش نمیومد
باهم بحث کردیم و تهش لباسشو پوشید
گفتم میرم شیفت برگشتنی حرف میزنیم
منم گفتم اخه چه گناهیی کردم که ادمی مثل تو باید واسه من تعیین تکلیف کنه نمیمیری ام از دستت راحت شیم، قلبشو شکوندم
همونطوری رفت ، شب بهش پیام دادم
که عصبی بودم ببخشید و این حرفا
ولی جواب نداد ، زنگ زدم جواب نداد
صبحش بهمون گفتن تو عملیات شهید شده
الان دو هفتس دارم خودمو سرزنش میکنم
میگم ای کاش لال میشدم ای کاش میمردم
ولی اون حرفو نمیزدم ، من قلبشو شکوندم آخرین
حرفم آرزوی مرگ بود واسش ، من مقصرم
راستش دارم دیوونه میشم ، رفقا دل عزیزاتونو نشکنید ، هیشکی از بعدش خبر نداره
یهو دیدین رفتن ولی نیومدن
اون وقت مثل من میشین
تا میتونیدقلب کسیو نشکنید
ببخشید که طولانی شد
#هعیبمولا #خاطراتتلخ #بدکسیرانخواهیم
@Diaries_Channel
1.5K views05:50