Get Mystery Box with random crypto!

#خان‌زاده_هوسباز با چشمهای خمار شده به باس*ن بزرگش خیره شده | دلربا / هفت خط

#خان‌زاده_هوسباز


با چشمهای خمار شده به باس*ن بزرگش خیره شده بودم همون چیزی بود که میخواستم شاید این دختر میتونست من رو به اوج برسونه و ارض*ا کنه بهش اشاره کردم که اومد جلو


دستی به باسن بزرگش کشیدم و مردنم رو از پشت بهش چسپوندم که در اتاق با صدای بدی باز شد عصبی به خانوم بزرگ خیره شدم که با خشم رو به دختره داد زد:
_گشمو بیرون.

با بیرون رفتن دختره بهم خیره شد و داد زد
_تا کی میخوای با خوابیدن با این فاحشه ها خودت رو آروم کنی هان ، میخوای آبروی خاندان ما رو ببری زنت رو از شبی که عقد کردی حتی به اتاقت راه هم ندادی بعد فاحشه هارو میاری همین امشب باید پرده زنت رو بزنی


قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم پشت بندش داد زد:
_بیا داخل
با دیدن دختر بچه هفده ساله روبروم هوش از سرم پرید یه لباس نازک خیلی س*ک*سی تنش بود با سینه های درشت و رسیده که پیدا بود بدن سفید مثل بلورش

بدون توجه به حضور خانوم بزرگ به سمتش رفتم دستش رو گرفتم و پرتش کردم روی تخت لباسش رو توی تنش پاره کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش که صدای آه و نالش بلند شد

دستم رو داخل دامنش فرو بودم و از پشت یه انگشتم رو وارد کردم که صدای جیغش بلند شد تنگ تنگ بود و داشت من رو داغ میکرد باورم نمیشد این دختر بتونه من رو به اوج برسونه کاری که همه ی فاحشه نتونسته بودند بکنند


مردونگیم رو پشتش گذاشتم و با اولین حزکت واردش کردم که با احساس تنگی بیش از حدش .....

https://t.me/joinchat/dCy9oDDwAdI1OGQ8
https://t.me/joinchat/dCy9oDDwAdI1OGQ8