#پارت٨٨ #خان_زاده_دلربا اينجور بوسيده شدن عذابه! اينطور كه ب | دلربا / هفت خط
#پارت٨٨
#خان_زاده_دلربا
اينجور بوسيده شدن عذابه! اينطور كه به اسم يكي ديگه داره دستشو روي تنم مي كشه خونمو به جوش مياره.
روي گونه ام از اشك داغ ميشه و مي نالم:
-منو از خودت متنفر نكن!
نجواي ساره ساره گفتنش خط مي كشه روي همه ي احساساتم. تنم به لرز ميفته از نفرت. تن خيس عرق و شهوتش رو بهم مي ماله.
لباسامو در مياره. هر چقدر پسش ميزنم زورم بهش نميرسه. تموم هيكلش روي اندامه نحيف و ظريفمه و قفلم كرده.
چنگ ميزنه به شونه هام و مانع حركتم ميشه. لبامو به دهن ميكشه. چشمامو محكم فشار ميدم و اشك از گوشه اش روي بالشت ميفته.
آلتشو بين دستاش مي گيره. واژنم هيچ ترشحي نداره. از داخل رفتنش جيغم در مياد. از دردي كه ميكشم لذت ميبره و ناله ي مردونه اي سر ميده .
هق هق ميكنم. بهم ضربه ميزنه. چنگ ميزنم به گردنش و ميون هق هق بريده بريده ميگم:
-تمومش كن...
ضرباتش رو تندتر ميكنه. زبونش رو روي گردنم ميكشه. هق ميزنم و بدنمو تكون ميدم:
-ولم كـن...
دستشو روي دهنم ميذاره و داد ميزنه:
-خفه شو... خفه... اين بچه از كجا اومده؟
جيغ هاي زير دستش خفه ميشن. صداي ضربه هاش تو گوشم پر ميشن. وقتي خودشو خالي ميكنه داخلم داغ ميشه.
عقب ميكشه و كنارم ميفته. از گريه هام خفه شونه هام مي لرزه. خودمو به بغل مي گيرم. نفس هاي ارومش خبر از به خواب رفتنش داره.
ملافه رو مي پيچم دور خودم و از تخت سر ميخورم پايين. با هق هق پاهامو تو شكمم جمع ميكنم و گريه ميكنم.
آخه من چطور تونستم به مردي كه روز اول باهام اون كارو كرد دل ببندم؟ خانزاده عوض نمي شد! اين بچه هم چيزي رو تغيير نميداد.
بلند ميشم و شمعي رو روشن ميكنم. چشمم به تن لختم تو آيينه ميفته.
با ديدن رد خون بين پام هيني ميكشم و عقب ميرم. دستمو روي شكم صافم ميذارم. نكنه بچه ام چيزيش شده؟
سريع لباسي تنم ميكنم و با همون وضعيت ژوليده پله ها رو تا اتاق بي بي حميرا پايين ميرم.
در رو كه باز ميكنم پيرزن بيچاره هول زده از خواب ميپره:
-چي شده دخترجان؟ اين چه سر و وضعيه؟!
با هق هق ميگم:
-كمكم كن... بچه...
نفسم از زور گريه بالا نمياد. به سمتم مياد. دست ميندازه زير بازوم و منو به تختش هدايت ميكنه:
-بشين برات اب قند بيارم مادر... چي به روزت اومده!
بي بي حميرا از اتاق بيرون ميره. با چشماي بي رمقم زل ميزنم به در و منتظر برگشتش مي شينم.