Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۲۱۳ هفت خط همینطور داشتم بشقابهارو یکی یکی | دلربا / هفت خط

#پارت_۲۱۳



هفت خط




همینطور داشتم بشقابهارو یکی یکی روی میز میچیدم که بالاخره در باز شد و هامون اومد داخل.
پوزخندی زدم.پس بالاخره صحبتهاش با فادیا تمام شد.
اهمیتی مدادم و حتی سرم رو هم برنگردوندم سمتش.
بلند بلند به خاله و مامان سلام داد و یه راست اومد پیش من و پرسید:


-کمک نمیخوای؟


بهش روی خوش نشون ندادم وخیلی سرد جواب دادم:

-نه!


فکر کنم خودش هم متوجه درهم بودنم شد چون سرش رو کج کرد که بتونه به صورت من که داشتم قاشق و چنگالهارو کنار هم‌میچیدم نگاه کنه و بعد هم که گفت:


-ولی این نه رو میتونستی بالبخند هم بهم بگیاااا


سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم.
شاد و قبراق بود درحالی که طبیعتا فادیا باید اونقدری بهمش ریخته باشه که الان مثل اکثر اوقاتش تلخ باشه مگر اینکه خلافش اتفاق افتاده باشه....
اخم کردم و پرسیدم:


-فادیا چی‌میگفت !؟


نشست رو صندلی و یه گلم کلم از ظرف ترشی مخلوط روی میز برداشت و خونسرد جواب داد:


-هیچی...چرت و پرت