Get Mystery Box with random crypto!

رمان _ملکه_هات

لوگوی کانال تلگرام malak_hoot — رمان _ملکه_هات ر
آدرس کانال: @malak_hoot
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 3.16K
توضیحات از کانال

◉ #رمان_ملکه_هات ◉
#فول‌هیجانے😍
#سکسی 🔞
#بزرگسال🤤
👇👇
https://instagram.com/donya_dokhtar
_ziba?igshid=YmMyMTA2M2Y=فالو کنید

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-31 12:10:22 کسانی که جوین نشدن جوین شن میخوام کانال رو خصوصی کنم
348 views09:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 12:07:56

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۲۰




سلینا : چرا داشتیییی دوستم داشتی روم غیرت داشتی اما ما هیچ وقت نمیتونستیم باهم باشیم ...

عصبی شد وسایل رو‌ میز رو پرت کرد ...

نویان : چرااااااااااا هااا چرا لعنتی تو ولم کردی نگفتی نویان بدون پرنسس کوچولوش میمیره من بدون تو داغون شدممممم اینم حقم نبود حقممممم نبود تو رو اینطوری ببینم .

قلبم تیر میکشید غرور عشقم له شده بود اما من مجبور بودم تو فکر بودم که یهو بلندم کرد ترسیدم ...

نویان : به مرد ها ی دیگه سرویس میدی پس باید به منم بدی .

منو انداخت رو تخت ترسیدم خواستم بلند شم که یک سیلی محکم بهم زد و دست هامو بست جیغ میزدم اما کر شده بود نیم تنم رو باز کرد و انداخت رو زمین نفس نفس میزدم روم خیمه زد و سینه هامو محکم فشار داد ...

سلینا : ولمممممممم کننننن اشتباه میکنییییی .
نویان : خیلی زر زر می‌کنی !!

از جاش بلند شو و از پیشم رفت فکر کردم ولم کرده فقط گریه میکردم چند دقیقه بعد نویان اومد یک میله ای هم دستش بود سرش قرمز بود دلم هری ریخت ...

سلینا : میخوای ... چیکار ... بکنی ؟
نویان : مهر مالکیت بزنم بهت بگرد .

از ترس نمیتونستم تکون بخورم وقتی دید تکون نمی‌خورم آمد خودش برم گردوند ...

سلینا : نههههه خواهش ... میکنمممم .
نویان : خفه شووووو .

351 views09:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 12:07:51

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۹




سلینا : خواهر زادمه لعنتی بچه ی خواهرمه بچه ی سارینا هست میفهمییییی ...

با خشم و نفس نفس نگام کرد و دیگه چیزی نگفت بقیه راه فقط صدای هق هق های من سکوت رو میشکست ، ماشین وایساد به اطراف نگاه کردم نا آشنا بود مثل یک انبار بود داشتم نگاه میکردم که سارینا رو از بغلم کشیدن ...

سلینا : چیکار می‌کنی ... ولش کنننننن .

سارینا رو بردن ، نویان منو به زور پیاده کرد دنبال خودش منو میکشوند ...

سلینا : توروخدا .. سارینا مریضه .. می‌ترسه تورو خدا نویان نبرش ...

تقلا میکردم اما فایده ای نداشت ، وارد یک انبار بزرگ شدیم یک تخت اونجا بود ترس افتاد به جونم ، نویان هلم که افتادم زمین وای خدا این سرنوشت هست برام ننوشتی من دیگه نمیتونم خواهش میکنم ...

نویان : حیف حیففففففففففف ..

من فقط بی صدا گریه میکردم ...

نویان : حیففففف از عشقی که به تو داشتم هرزههههههه هر روز به امید اینکه تو رو پیدا کنم بیدار میشدم شب ها رویا پردازی میکردم میفهمییی به هیچ زنی دست نزدمممممممم فقط به خاطر توووو اما تو چیکار کردی با من مگه بهت نگفته بودم دوستت دارم مگه روت غیرت نداشتم که با سوتین میرقصی هلال هااااا جواب منو بدهههعهههه .

322 views09:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 12:07:43

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۸




بازومو گرفت محکم و بلندم کرد ...

نویان : کاش مرده بودی کاش زیر خاک بودی اینطوری شاید اینقدر ازت متنفر نمی‌شدم ج+ن+د+ه .

با حرف هاش دلم بدجوری شکست اون حتی نمیزاشت بهش بگم که برای اینکه دختر خواهرم که مشکل قلبی داره رو عمل کنم باید پول دربیارم به خاطر اینجام به خاطر اینکه قلب خودمم مشکل داره باید دارو بخورم اما اون نمیزاشت اینا رو بهش بگم نمیزاشت بگم که من بی کس موندم بی خانواده نمیزاشت ، نمیزاشت بگم تو این چند سال چقدر درد کشیدم ...

سلینا : نویان .. گوش ک ...

خواستم چیزی بگم که خواهر زادم رو که سپرده بودم دست سحر دوید اومد سمتم بهم گفت ...

سارینا : ما .. ما

نویان خشکش زد دستش شل شد و بازومو رها کرد ، با خشم بهم نگاه کرد ...

نویان : ب ... بچه !!

سارینا اومد بغلم و نویان اومد از موهام گرفت و پرتم کرد تو ماشین ، تو بغلم گریه میکرد ...

سارینا : مامانی ..
سلینا : آروم باش .. عروسک .. مامان چیزی نیس .
نویان : بابای بچه ات کیه ؟؟
سلینا : نویان ..
نویان : گفتم کیهههههههههههههه .

عصبی شدم و منم داد زدم ...

313 views09:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 12:07:37

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۷




از اعصبانیت گوشم سوت میکشید نفس نفس میزدم از اون خراب شده آمدیم بیرون که دستش رو از دستم کشید بیرون ...

سلینا : منو‌ .. کجا .. می‌بری ..

با شنیدن صداش دلم لرزید اما دوباره عصبانیتم برگشت ...

نویان : گمشو تو ماشین !!
سلینا : نه .. من .... نمیام ..
نویان : گوه خوردی هرزه !
سلینا : من هرزه ... نیستم .
نویان : عمه ی من اینجا می‌رقصید ؟؟
سلینا : لطفا ..
نویان : خفه شو راه بیوفت .
سلینا : من جایی نمیام .
نویان : بیا و سگ ترم نکن .
سلینا : نمیاممممم ...

رفتم جلو یک سیلی محکم بهش زدم که افتاد زمین ...

#سلینا

ناباور دست زدم به گوشه لبم و دیدم خونی شدگوشه لبم بدجوری می‌سوخت و صورتم بی حس شده بود بی توجه به دردم سعی کردم براش توضیح بدم چون میدونستم الان عصبی و هیچی حالیش نیست ...

سلینا : نویان .. گوش .. کن .
نویان : خفه شوووووووووو .

خون جلوی چشم هاشو گرفته بود نمیزاشت حرف بزنم ...

نویان : پدر سگ عوضی چهار ساله دارم دنبالت میگردم حالا تورو توی رقاص خونه پیدا خراب !!
سلینا : نه .. نه .. بهم ... گوش .. کن ..
نویان : به چیییییی گوش کنمممممم هااا به اینکه چطوری هرزه شدی یا اینکه با شورت و سوتین برای مرد ها میرقصی یا کونتو به نمایش میزاری هااا میخوای بگی بیاین منو جر بدید ارههههه ؟؟؟
سلینا : من هرزه نیستم درست حرف بزن باهام لعنتی چرا بهم گوش نمی‌دی بهم ...

بازومو گرفت محکم و بلندم کرد ...

313 views09:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 12:07:31

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۶



محکم بغلش کردم به خودم فشارش دادم اما نمیتونستم جلوی خشمم رو بگیرم ....

نویان : راه بیفت .

چیزی نگفت دستشو محکم گرفتم و دنبالش خودم کشیدمش بردمش تو اتاق رضا ، با دیدن ما سریع بلند شد ...

رضا : آقای فرهمند چیزی شده خطایی کرده ؟؟
نویان : خیر می‌خوام بخرمش !!
رضا : چی ؟
نویان : همون که شنیدی گفتم میخرمشششششش !! چقدر میخوای ؟
رضا : ما چیزی برای فروختن نداریم !!
نویان : که اینطور رضا خان منم یک راست میرم کلانتری و به پلیس لوت میدم تا آخر عمرت بمونی اونجا آب خنک بخوری .

نگاهش رنگ ترس گرفت اما بروز نمی‌داد فقط میخواستم سلینا رو بگیرم و ببرمش از اینجا ...

نویان : چیکاررررررر کنم ؟؟؟ میدی یا برمممم ؟؟
رضا : باشه ... باشه .. دوازده میلیارد بهترین رقاصم رو میفروشم .

سلینا گریه میکرد منم دستشو محکم فشار دادم ، دسته چکم رو از جیبم درآوردم و مبلغ رو نوشتم امضا کردم و کوبوندم رو میز ...

نویان : نه این تورو می‌شناسه نه تو تموم شد فهمیدی ؟؟
رضا : فهمیدم .

نگاهم رو ازش گرفتم به سلینا نگاه کردم سرش پایین بود و فقط زر زر میکرد بازوشو گرفتم و از اتاق آمدیم بیرون دنبال خودم کشیدمش ، هرزگی می‌کنی بهت نشون میدم خانم ...

330 views09:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-17 14:11:00

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۵




شروع کرد به چرخیدن که یهو تعادلشو از دست داد افتاد زمین و نقابش افتاد شکه به دختری که رو به روم بود نگاه کردم و سریع بلند شدم همه ساکت شده بودن اونم بهم نگاه میکرد دست هامو مشت کردم ...

#سلینا

وارد سالن شدم تا برقصم اما با دیدن اون حالم بد شد تسلط نداشتم به کارم فقط میخواستم از اونجا برم داشتم می‌چرخیدم که سرم گیج رفت و افتادم زمین تا به خودم اومدم دیدم نقابم افتاده و نویان داره بهم نگاه می‌کنه ، همه چیز تموم شد دیگه کاری از دستم برنمیومد ...

#نویان

سلینامو پیدا کردم این سلینا ی منه عمر منه تنها عشق من اینجا تو این تو این لباس چیکار می‌کنه نفس کشیدن برام سخت بود من چهارده سال دنبالش گشتم مردم و زنده شدم نمیدونستم چه بلایی سرش اومده بعد اون اینجا هرزگی می‌کنه ، خون جلوی چشمم رو گرفت با قدم های بلند رفتم سمتش که بلند شد و سریع دوید رفت منم دنبالش رفتم سریع دستشو گرفتم که محکم پرت شد تو بغلم تو چشمای خوشگلش نگاه کردم من برای دیدن این چشم ها مردم اما ببین کجا دارم میببنمش ...

نویان : س .. س .. سلینا ..

با گریه نگام کرد خواست چیزی بگه ...

نویان : هیششششششش !! ...

https://t.me/malak_hoot
6.9K views11:11
باز کردن / نظر دهید
2022-08-17 14:10:49

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۴




وارد کوچه بنبست شدیم ، یک در کوچیک بود بهروز در زد اوناهم باز کردن سریع رفتیم و در بستن ، دخترای زیادی اونجا بودن که همشون لباساشون لختی بود هرزه ها پوزخندی زدم ...

رضا : براتون جای مخصوص آماده کردیم با رقصه های مخصوص .
بهروز : ایوللل بابا دمت گرم .

رفتیم سر میز نشستیم کم کم چند نفر دیگه به جعمون اضافه شدن ، یک حسی داشتم یک حس عجیب که هیچ وقت تجربش نکرده بودم قلبم تند تند میزد و حالم خراب شده بود چشمم به مشروب های رو میز افتاد یک پیک رفتم بالا تا آروم بشم نمیدونم یهو چم شد ، نباید میومدم اینجا با این کارم به سلینا خیانت میکنم اصلا راضی نبودم بیام اینجا پای راستم رو انداختم روی پای چپم و منتظر شدم ببینم این هرزه ها چجوری می‌خوان برقصن تعریفشون رو زیاد شنیده بودم با کلمه رقص یاد سلینا افتادم سلینا ی منم عاشق رقص بود ، پوفی کشیدم یک پیک دیگه رفتم بالا موزیک عربی پخش شد و چند تا دختر اومدن رو صحنه دامن هاشون طلایی بود و با سوتین هاشون ست بود موهاشون رو افشون کرده بودن یک پارچه هم رو صورتشون بود مثل ماسک ، شروع کردن به رقصیدن یکی باسنشو تکون میداد یکی سینه هاشو بلد بودن چطوری ماهارو تحریک کن اما من اصلا خوشم نیومد بلند شدم که برم اما یکی دیگه هم وارد شد که دامن چاک دار قرمزی پاش بود و سوتین قرمز که سینه هاشو به نمایش گذاشته بود ضربان قلبم رفت رو هزار مثل. همون دختره تو بیمارستان بود تحریک شدم نظرمو جلب کرد نشستم رو صندلی ...

بهروز : میگن بهترین رقاصه اینجا اونه .
نویان : خوشم اومد .

بهش نگاه کردم شروع کرد به حرف ای رقصیدن ، قر میداد و بدنشو میلرزوند چشم هاش برام آشنا بود محو بدنش شدم نمیدونم چم شده بود ماهرانه بدنشو تکون میاد و احساس خاصی تو وجودم فعال شده بود شروع کرد به چرخیدن که یهو ...

https://t.me/malak_hoot
6.1K views11:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-17 14:10:40

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۳



سلینا : به مگه فقط من اینجا کار میکنم ؟؟
رضا : نه اما تو از همه بهتری ، اندامت ، رقصت ، صورتت همه چیت حرف نداره .

از حرف هاش چندشم میشد با ناچاری گفتم ...

سلینا : باشه میرم تا آماده بشم .
رضا : آفرین دختر خوب .

از اتاقش آمدم بیرون و رفتم با چند تا از دخترا که قرار بود با من برقصن حرف زدم بعد از تمرین همگی آماده شدیم ، یک دامن قرمز که دو طرفش چاک های بازی داشت با یک نیم تنه قرمزکه پشتش باز بود از جلو خط سینه هام رو نشون میداد و زیورآلات های پر زرق و برق انداختم موهامو حالت دار کردم و یک آرایش ساده هم کردم و در آخر یک رژ لب قرمز زدم و نقاب توریم رو بستم ...

#نویان

از حموم در اومدم و یک پیراهن سفید با شلوار مشکی پوشیدم موهام رو سشوار کردم داشتم ساعتم رو میبستم که آیناز اومد ...

آیناز : کجا میری شوهر جونم ؟؟
نویان : به تو ربطی نداره .
آیناز : نویان اَه همیشه عصبانی هستی نمیشه باهات حرف زد .
نویان : اوهوم حرف نزن .

پوفی کشید و نشست رو تخت منم بعد از زدن عطر. رفتم بیرون ...

نویان : مامان برای شام نمیام با بهروز دارم میرم بیرون .
سمیه : باشه عزیزم خوش بگذره .

سوار ماشین شدم و رفتم دنبال بهروز ، سوار ماشین شد ...

بهروز : چقدر خوب شد آمدی باور کن پشیمون نمیشی کلی حال میکنیم .

لبخندی زدم و به آدرسی که بهروز داد رفتیم ...

https://t.me/malak_hoot
5.4K views11:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-17 14:10:25

•|تجـ ــاوز عاشـ ـقانه|•
#پارت‌_۱۲



بهروز : میگم که نظرت چیه امشب یکم حال کنیم حال و هوای توهم عوض میشه !؟
نویان : حالش نیس ...
بهروز : بیا دیگه نویان یک شبه بزار یکم حال کنیم .
نویان : تو برو من نمیام .
بهروز : نمیشه من به خاطر تو می‌خوام برم باید بیای ، توهم مردی هااا حالا رابطه نداری حداقل با چشمت ببین .
نویان : بهروز ..
بهروز : همین که گفتم میای !!

کلافه پوفی کشیدم و سرمو تکون دادم ...

#سلینا

نشسته بودم داشتم لاک میزدم که سحر یکی از دختر هایی که اینجا کار میکرد آمد محکم زد رو شونم عصبی نگاهش کردم ...

سحر : رضا کارت داره .
سلینا : من کاری ندارم با اون !!

دوباره مشغول کارم شدم که یهو موهام محکم کشیده شد جیغ بلندی کشیدم ...

رضا : بی ادبی می‌کنه هرزه کوچولو باید بگامت تا آروم بگیری !!!
سلینا : اخخخ ولم کن وحشی .

موهامو ول کرد و دستمو گرفت و محکم کشید به دنبالش رفتم پرتم کرد تو اتاق تعادلم از دست دادم و افتادم زمین ، در رو بست دستم زخم شده بود ، چشم هام تر شدن زانو زد کنارم و دستمو گرفت و باغم نگاه کرد ...

رضا : ببخشید نمی‌خواستم آسیبی بهت بزنم .
سلینا : همیشه بهم آسیب میزنی .
رضا : بس کن سلینا ، میخواستم بهت بگم امشب مهمون های مهمی دارن میان بهترین رقص و بهترین لباس رو انتخاب میکنی ...

https://t.me/malak_hoot
4.7K views11:10
باز کردن / نظر دهید