2021-07-25 14:34:38
#پارت83
ترجیح میدم جمع رو ترڪ ڪنم
تا یه جوری اعتراضم رو به حرف خاله نشون بدم
_ ببخشید خستم یڪم.. با اجازتون میرم استراحت ڪنم
خاله با اون مدل لبخندهاش ڪه منو گیج میڪنه خلاف فڪری ڪه میڪردم حرفم رو برداشت میڪنه و پایه حیای دخترونم میذاره
نمیدونم شاید هم من بیخودی حساس شدم
وقتی روی تختم دراز میڪشم تازه متوجه میشم ڪه واقعا خسته بودم
چشمام بسته میشه.. خیلی طول نمیڪشه ڪه وارد دنیای خواب میشم
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار میشم.. میلی به جواب دادن ندارم
ولی دفعه دومی هست ڪه زنگ میخوره
صفحه گوشی رو نگاه میڪنم
اسم رها خود نمایی میڪنه
آیڪون سبز رو میڪشم
_ رها جان الان بهت زنگ میزنم
گوشی رو قطع میڪنم تا اول صورتم رو بشورم
بلند میشم.. ڪش و قوسی به بدنم میدم
دستام رو لای موهام میڪنم
و دوباره یاد نفس های داغ بهرام خان و ناله های ریزش بین موهام میفتم
چشمام رو میبندم
حرف هاش تو مغزم تڪرار میشه
آه... بوی موهاتو دوست دارم
آخ... بوی تَنتم دوست دارم
مستم میڪنی دختر....
صدای دوباره گوشیم منو به حال میاره
دوباره رهاست
سریع از اتاق پایین میرم و وارد سرویس میشم.. بعد شستن صورتم و مسواڪ زدن خارج میشم و به اشپز خونه میرم
یه ظرف میوه ڪوچیڪ برمیدارم
در یخچال رو باز میڪنم ولی اثری از اون همه شربت نمیبینم
چطوری اون همه رو خوردن
_ دنبال چی میگردی بهار؟
_ عه سلام... شربت تموم شد؟
_ سلام.. اره
در یخچال رو میبندم و با تعجب به مامان نگاه میڪنم
_ چطوری همه رو خوردین؟
به منم نگه میداشتین خب
_ مامان جان من و مریم ڪه نخوردیم
بهرام خان ریخت تو بطری برد باشگاه
مریم گفت واسه تو هم نگه داره
درست نگاه ڪن حتما واست گذاشته
مامان دوتا چای میریزه و میبره بالا
دوباره تو یخچال رو نگاه میڪنم
نخیر.. جناب به یه وَرِش هم نبوده
خیلی حوس ڪرده بودم ڪه الان بخورم
ولی خب.. بی خیالش
ظرف میوه رو برمیدارم و سریع به اتاق میرم تا با رها تماس بگیرم
622 views11:34