2021-08-31 10:25:38
#پارت114
_ هوففف.. حالا انگار مجبورم برای قهر کردنم بشینم پای سریالای آبکی
گوشیمو برمیدارم و شروع میکنم به خوندن رمانم.. بعد چند دقیقه به این نتیجه میرسم که واقعا شخصیت این دختر تو واقعیت هم وجود داره؟ دختری که از اول تو ناز و نعمت زندگی کرده و حالا با مرد رویایی من داره ازدواج میکنه!
شخصیتی که از بچگی دوست داشتم شوهرم بشه، سوپرمن بود!
ولی حالا نظرم عوض شده.. مرد تو داستان که حالا قسمت این دختر لوس پرشانس شده رو میخوام! چشمامو میبندم و بهش فکر میکنم.. به مردی که نازک تر از گل بهم نمیگه و همیشه عاشقانه هاش رو به پای من میریزه
ای خدا.. هر چه زودتر این سوپرمن رو بفرست تا حال این سیاه سوخته رو بگیره که رو من دست بلند کرده و بدون که من همیشه مشتاق و منتظر این نعمت بزرگت هستم!
کاش میتونستم دوباره برم بیرون و شب بیام خونه اینجوری حالش گرفته میشه
میفهمه که حرفش برای من ارزشی نداره
فقط کاش مامان رو یه جوری بکشم تو تیمم!
روی کاناپه دراز کشیده بودم و مشغول گوشی بودم.. این روز ها خیلی در حقش اجحاف کردم ولی جبران میکنم
_ سلام
مثل برق از جام بلند میشم، این چرا الان اومد؟ مگه ساعت چنده؟
ساعت گوشی رو نگاه میکنم و از تعجب ابروهام میرن بالا
یعنی ساعت شده دو بعد ظهر؟
_ سلام پسرم خسته نباشی
_ ممنون
سلام زهرا خانوم
_ سلام، خسته نباشید
احساس کردم مامانم مثل قبل جواب نداد و این یعنی مامانم ناراحته
خب خدا رو شکر!
_ زهرا خانوم، میخواستم باهاتون صحبت کنم
اگه امکانش هست
مامانم نگاهی به بهرام خان میکنه، بلند میشه و چادر رنگیش رو مرتب میکنه
الان انتظار دارم مامانم بشینه و بگه
خیر، امکانش نیست!
ولی از اونجایی که من و مامان خیلی با هم فرق داریم این اتفاق نمیفته
_ بله، بفرمایید
آقا بهرام، مامانم رو به سمت طبقه بالا هدایت میکنه
و منم تو کف حرفی که میخواد خصوصی به مامانم بزنه میمونم
با رها خداحافظی میکنم و صفحه چتمو باهاش میبندم.. میرم اشپزخونه تا تو کارای باقی مونده به خاله کمک کنم
_ خسته نباشین.. کمک میخواین؟
_ بی زحمت میزو بچین مادر
میزو میچینم و منتظر مامان و بهرام خان میمونیم بالاخره یک ربع بعد تشریف میا رن.. از جام بلند میشم
_ سلام
مامان و خاله میشینن سر میز
بهرام خان نگاهش از رو چشمام به گونه راستم میفته و بعد دوباره به چشمام و لباسم نگاه میکنه
_ سلام
برنج رو توی دیس و خورشت رو توی ظرف میکشم و سر میز میذارم
حالا جناب بچرخ تا بچرخیم!
آروم شروع میکنم به غذا خوردن و اصلا هم مهم نیست لباس جذبم ممکنه چه چیزایی رو برای مرد روبه روییم به نمایش گذاشته باشه!
باز سَرو کله شیطنتم پیدا میشه!
به مامان و خاله نگاه میکنم، حواسشون به من نیست
پایین تیشرتم رو از زیر میز میکشم پایین وقتی یقه تیشرت به حد کافی پایین اومد و چاک سینم پیدا شد همونجا نگه میدارم و خیلی ریلکس لیوان دوغم رو یکمی سر میکشم و به بهرام خان که محو جاذبه روبه روش شده نگاه میکنم
صحنه ای که پیش روشه زیادی جذاب و تحریک کنندست، رنگ نارنجی تیشرت جذبم با سفیدی پوستم تضاد آتیشی رو براش به نمایش گذاشته..
لیوان رو از قصد آروم روی میز میکوبم
متوجهم میشه.. تو چشمام نگاه میکنه به حالت پرسش سرم رو براش تکون میدم،
اخم شدیدی بهم میکنه و سرش رو میندازه پایین تا مشغول غذاش بشه
ولی انگار نمیتونه چون بعد سه، چهار دقیقه بلند میشه
_ ممنون
_ تو که چیزی نخوردی مادر
نگاهم میکنه و پوزخندی بهم میزنه
_ چرا اتفاقا.. صرف شد
از آشپزخونه بیرون میره و احتمالا رفتن به اتاقشون..
فکر کنم تب تندی داره!
..........
هزینه کتاب کامل اغواگر به صورت فایل pdf با تخفیف فقط 25 هزار تومن
بیش از 3000 صفحه همراه با عکس شخصیت های رمان جذاب و داغ #اغواگر
همین حالا حتما کتاب رو خریداری کنید تا از قسمت به قسمتش لذت ببرین
1.4K viewsedited 07:25