Get Mystery Box with random crypto!

@dastansara_jensi

لوگوی کانال تلگرام dastansara_jensi — @dastansara_jensi D
آدرس کانال: @dastansara_jensi
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 17
توضیحات از کانال

#



‌‌











‌`
`
`

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-10-03 01:33:44 Channel name was changed to «داستانسرا ایرانی و پـ.ـدو کم سن»
22:33
باز کردن / نظر دهید
2021-10-03 01:32:40 پدوفیلی(کم سن)
@dastansara_jensi
710 viewsTrx, edited  22:32
باز کردن / نظر دهید
2021-10-03 01:32:19 پدوفیلی(کم سن)
@dastansara_jensi
712 viewsTrx, edited  22:32
باز کردن / نظر دهید
2021-10-03 01:31:52 پدوفیلی(کم سن)
@dastansara_jensi
714 viewsTrx, 22:31
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 12:11:54 یه دختر کص سرامیکی سفید وطنی ۱۳ ساله کصشو میماله میگه یکی بیاد پردمو بزنه

مشاهده فیلم

پ.ن:براش دیدن فیلم.روی مشاهده فیلم.کلیک.کنید و از داخل ربات نگاه کنید
2.2K viewsTrx, 09:11
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 12:10:35 رش که تموم شد شلوارشو پاش کردو رفت واسم آب قند آورد چند دقیقه گه گذشت و حالم بهتر شد فقط داشتم گریه میکردم بهم گفت پاشو تا سعید بیدار نشده برو حموم بعدم کمکم کرد و منو تا جلو حمام برد و من تا صبح تو حموم داشتم گریه میکردم


نوشته: سحر

@dastansara_jensi
2.1K viewsTrx, 09:10
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 12:10:19 تجاوز_دوست_شوهرم_به_من



خلاصه میگم که سرتونو درد نیارم 
شش ماه از ازدواجم گذشت که فهمیدم شوهرم مواد مصرف میکنه . باهاش دعوا کردم گفت فقط واسه اینکه سکس بهتری داشته باشیم میکشم ولی دیگه کم کم زیادش کرد و فقط واسه حال خودش میکشید ! طوری شد که با دوستاش میومد خونه و دور هم مواد میزدن ومن با این کارش خیلی مخالف بودم و سرو صدا راه انداختم تا اینکه مجبور شد دوستاشو نیاره خونه بجز یکیشون که باباش خیلی مایه دار بود و در واقه جنس مفتی واسه شوهرم ردیف میکرد . خیلی باهاش صمیمی شده بود و همه جوره بهش اعتماد میکرد ولی من ازش متنفر بودم چون هم خییلی قیافه زشت و چندشی داشت و هم خییلی هیز بود. 
یه روز که شوهرم سر کار بود دیدم زنگ خونه به صدا در اومد چادر انداختم سرم و رفتم دم در دیدم این پسره که اسمش وحید بود اومده !!! تا دیدمش گفتم سعید خونه نیست اونم گفت میدونم باخودت کار دارم اجازه میدی بیام تو ؟ منم گفتم خجالت بکش نامرد میونی سعید نیست بازم میخای بیا تو ؟ گفت فقط چند دقیقه میخام باهات حرف بزنم گفتم خب همیجا بگو گوش میدم. خلاصه میگم شروع کرد به تعریف از من و اینکه من واسه سعید حیفم و ازین چرندیات ! بعدم گفتد اگه با من باشی و هوای منو داشته باشی همه جوره بهت میرسم ! منم خوب که حرفاش تموم شد گفتم خاک بر سر نامرد و خیانت کارت کنن که به دوست خودتم رحم نمیکنی و میخای با ناموسش رابطه بگیری!!! بعد خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در و گفت صبر کن!!! گفتم برو گرنه سروصدا راه میندازم همسایه ها بیان ! گفتش دیوونه میخاستم امتحانت کنم من هیچ نظری به تو ندارم سعید بهت شک کرده بود ازم خواست تا این نقشو واست بازی کنم بعدم گفت سحر باورکن حالا که وفاداریتو دیدم همه کار میکنم که سعید ترک کنه بهت قول میدم اونجایی که خودش معتادش کرده بود محلش ندادم و درو بستم و گذشت تا اینکه چند هفته بعد وحید خیلی کم پیدا شده بود و یه روز دیدم سعید میگه میخام برم کمپ واسه ترک!!! خیلی خوشحال شدم وبا اینکه هر روز سر یه چیزی دعوا داشتیم کلی تشویقش کردم و فهمیدم که وحید مجبورش کرده بود !!!


سه ماه گذشت و تقریبا پاک شده بود تا اینکه دوباره سر و کله وحید پیدا شد یه پراید صفر خریده بود و اومد خونمون گفت به مناسبت پاک شدن من و سعید و شیرینی ماشینم میخایم ببرمتون شمال اونجا عمو یه ویلا داره که میتونیم چند روزی خوش باشیم منم بعد کلی عذاب سختی که کشیده بودم واقعا به یه سفر نیاز داشتم خیلی استقبال کردم و به سعید گفتم قبول کن بریم خلاصه: دوشب تو ویلا بودیم وخیلی خوش میگذشت که شب سوم دیدم وحید از بیرون اومد و کلی چیز خریده بود واسه شام و ایناو مشروبم خریده بود گفتم این چیه نمیذارم دوباره گند بزنی به زندگیم و خواستم دادو بیداد راه بندازم که گفت نه باور کن این چیزی نیست واسه کسی که تو ترکه و میخواد سم از بدنش بیرون بره باید چند باری مشروب بخوره منم که نمیخواستم گند بزنم به این چند شب خوشیمون کوتاه اومدم ! وحید و سعید بساط قلیون و مشروب رو پهن کردن منم رفتم آشپز خونه که میوه هارو بشورمو شام درست کنم وقتی میوه هارو میبردم واسشون وحید به سعید گفت ببین سحر که راه میره و داره میاد چه فازی میده !!! فهمیدم دوتاشون مست مستن و حتی سعیدبیشتر چون فقط میخندید خیلی بهش خورونده بود دیگه ولو شد ور زمین وحید دستشو گرفت بلندش کرد گفت بیا ببرمت روی تخت بخواب تا حالت جا بیاد و بردش تو اتاق. بعد من گفتم خب شام حاضره میذاشتی شام بخوره بعد بره بخوابه !!! وحید گفت نه اون الان هیچی نمیتونه بخوره منم نمیتونم بخورم پایه ای یه قلیون بکشیم تا یکم حالم جا بیاد بعد سعیدو بیدار میکنیم باهم شام بخوریم منم که خییلی خسته بودم گفتم آره !!! اونم رفت قلیون رو آماده کرد و چند پک زدو گذاشت جلو من گفت بزن حالشو ببر! منم کشید و تو حال خودم بودم و گاهی هم اون ازم میگرفت و یه پک میزد و دوباره میداد به من همینجور که میکشیدم احساس کردم چشام داره میره و همه دنیا داشت دور سرم میچرخید یدفه گفتم وحید برو واسم آب بیار که حالم بد شد اونم با خونسردی گفت چیزی نیست سحر جون معدت خالی بوده فشارت افتاده بیا ببرمت رو تخت یکم دراز بکش خوب میشی بعد منو بغل کرد و داشت میبرد دیگه حتی نا نداشتم که حرف بزنم !! منو خوابوند روی تخت و شرو کرد باز کردن دکمه های پیراهنم با بیحالی گفتم چیگار میکنی هیچی نگفت دوباره گفتم ولم کن گفت آروم باش سحر جون کاری ندارم !!! تیکه تیکه همه لباسامو در آورد و منم هیچ کار نمیتونستم بکنم شروع کرد به خوردن کسم و زبونشو هل داد توش بعدم شلوار خودشو در آورد و کیرش رو گذاشت روی کسم چند بار روش سرش دار و بعد هل داد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن !! من فقط با ناله بهش التماس میکردم میگفتم سعید ببینه منو میکشه و بازم التماس میکردم اما اون وحشیانه داشت تلمبه میزد و بعد آبشم ریخت تو کسم و کا
2.1K viewsTrx, 09:10
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 12:08:13 سکس_با_شهین_زن_شوهردار





سلام به بچه ها من آرمین 26ساله از تهران که عاشق یه زن متاهل شده بودم که اسمش شهین بود شهین یه زن 32 ساله ی متاهل و سه تا بچه داشت ولی خیلی به خودش میرسید همه ی هم محلی ها تو کفش بودن این شهین خانم ما شوهر وانت بار داشت و همیشه بار میبرد و یه پسر داشتن بنام میلاد که 15 سالش بود خلاصه یه روز تو یه چت بودم که دیدم این اقا میلاد پسر شهین خانمم اونجاس رفتم بهش پیام دادم با یه شماره ی مجازی که حواب داد احوال پرسی کردیم بهش گفتم عکس خودتو خاله رو برام بفرست تا برات آلبوم درست کنم اهنگ بزارم روش و شماره شهین خاله رو بده سیو کنم میلاد ازم پرسید تو کی هستید منم گفتم ندا هستم دختر دایت اونم گفت باشه الان میفرستم بعد دو دقیقه دیدم همش شماره مامانش که شهین خانم باشه رو فرستاده هم عکسای خوشگلشو که از آقا میلاد تشکر کردم و چن روزی با اون عکسا جق زدم اخه شهین بدون روسری و ممه های نازش عکس اتداخته بود و منم اون عکسارو تو گوشیم از طریق پسرش گرفته بودم خیلی خوشحال بودم خلاصه چن روز بعدش تصمیم گرفتم با همون شماره ی مجازی به شهین خانم پیام بدم و با استرس بهش پیام دادم که بعد چن دقیقه جواب داد شما منم گفتم یه دوست که گفت دوست اسم نداره گفتم فرض کن یه بنده خدا که گفت الان بلاک میکنم گفتم ن نکن بهت میگم گفت بگو گفتم فرض کن یه عاشق گفت چه غلطا گفتم عه بد حرف نزن گفت خب بگو تا فحشت ندادم گفتم بنظرت کی میتونم باشم گفت نمیدونم گقتم بنظرت کی بیشتر بهت نگاه میکنه یهو گفت مجید تویی گفتم اره گفت برا چی پیام میدی گفتم چون دوستت دارم شهین فکر کرده بود من پسر همسایشون هستم گفت ن دیگه پیام نده گفتم من اخه عاشقتم گفت من متاهلم گفتم عیب نداره فقط مال منم باش هر از گتهی بهت پیام بدم که قبول نمیکرد چن روز باهم چت کردیم ولی او همچنان فکر میکرد من مجید هستم یه روز بهش گفتم یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفت نه نمیشم گفتم من مجید نیستم بیچاره خودمم احساس کردم که داغون شد یهو گفت قسم بخور براش قسم خوردم گفت پس چرا گفتی مجیدی منم گفت تو گفتی مجیدی منم گفتم اره تا باهات زیاد بهم گفتم محید و دوسداری گفت ن ولی زیاد بهم نگاه میکنه هی اصرار میکرد که خودمو بهش معرفی کنم یه دوز قرار گذاشتم حضوری برم کوچشون ببینمش اونم قبول کرد و منم یه روز رفتم منو که دید اصلا باور نمیکرد گفت اخه آرمین تو چرا اصلا ازت انتظار نداشتم ولی دیگه بهم پیام نده منم گفتم اذیت نکن فقط تلفنی یا تو چت دوست باشیم اونم همش نه میگفت تا اینکه گفتم من میتونم خیلی کارا برا پسرت بکنم خیلی چیزا بهش آموزش بدم چون من ورزشکار بودم اونم رو پسرش خیلی حساسه گفت خواهش میکنم پسر منم هر روز ببر باشگاه بهش کشتی یاد بده منم قبول کردم یه روز بهش گفتم بزار بیام بوست کنم از حسرت در بیام که قبول که برم تو راهروی خونشون بوس کنم بعد زود برم بیرون منم قبول کردم رفتم خونشون زنگو زدم پسرشم خونه نبود رفتم تو خونشون فوری بغلش کردم انقد بوسش کردم هی میگفت برو توروخدا بسه منم فقط میخوردمش بوسش میکردم یهو رفت تو اتاق که از دستم فرار کنه منم رفتم تو اتاق گرفتمش بغلم گفتم بزار یه ذره خوش باشیم همش میگفت برو الان کسی میاد منم میمالیدم ممه هاشو تا اروم شد منم دسات کردم سوتینش ممه هاشو در آوردم جووون چه ممه هایی بود خوردم دیدم داره خیلی حال میکنه رکم نشستم جلوش کوسشم ا
ز رو شلوار چسبانش کردم دهنم دیدم خوشش اومد ارکم شلوارشم در اوردم کوسشو چن دقیقه لیس زدم کیرمو در آوردم گذاشتم خط کوسش فشار دهدم تو اخ اه میکرد من تلمبه میزدم اونم چشاشو بسته بود درش اوردم ریختم رو شکمش بعد زودی لباسامو پوشیدم اومدم کوچه دیدم کسی نیست رفتم خونه


نوشته:.....
@dastansara_jensi
1.7K viewsTrx, 09:08
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 12:07:57 سکس_باندا_زن_دوستم


سلام من یه پسر 24ساله هستم که تو یه شهری زندگی میکنم یکی از دوستام که اسمش رسول هست خیلی باهم گرم بودیم همیشه من که میرفتم بیرون مغازه خاروبار فروشی این اقا رسول میرفتم اقا رسول زنش که اسمشو ندا میزارم 18 سالش بود یه بچه ام داشت ولی با همسرش همیشه اختلاف داشتن ندا خانم یه دختر خوشگل و لاغر بود من چون زیاد مسلط به کامپیوتر و گوشی بودم همیشه گوشی رسول و درست میکردم براش نرم افزار و لاین وایبر نصب میکردم یه روز دانشگاه بودم که یهو دیدم تو لاین برام پیام اومده بعد خوندمش دیدم بله زن اقا رسول که ندا خانم باشه پیام داده نوشته کثافت عوضی برای چی شوهرمو از راه به در کردی همش با گوشی با دیگران چت میکنه خلاصه منم خیلی ناراحت شدم اومدم شوهرش گفتم زنت اینجوری پیام داده اونم یه مقدار زنشو فحش داد تازه فهمیدم که چن روزی میشه زنش قهر کرده رفته خونه ی باباش از اونجا به منم پیام داده خلاصه شب اومدم که بخوابم گفتم بزار جواب این ندا خانومو بدم براش نوشتم هر چیزی زکاتی داره زکات علم هم آموختن است دیدم جواب داد و باهم چن دقیقه در مورد شوهرش صحبت کردیم منم خیلی این ندا خانمو دوست داشتم از چت با ایشون خیلی لذت میبردم و خیلی خوشحال بودم که حداقل ندا خانم منو دشمن خودش مثلا میدونه چون به شوهرش چت و لاین یاد دادم 
خلاصه شب که چت میکردیم اخرش گفتم شب خوش باید بخوابم صبح کلاس دارم که گفت بخواب باشه با بالش ور برو تا آروم بشی خیلی با این حرفش حشری شدم منم گفتم کیف و شماها میکنید که متاهلید بعد از مشکلات خودشو همسرش برام گفت که چن ساعتی شب و چت کردیم بعد گفت فقط به شوهرم چیزی نگو .فردا که دانشگاه رفتم تو آنتراک حوصله ام سر رفته بود به ندا پیام دادم احوال پرسیدی کردیم باهاش چت کردیم چن روزی ما همچنان باهم همش چت میکردیم در مورد شوهرش براش میگفتم یه روز بهم گفت میخام ببینمت منم اولش میترسیدم چون میدیدن خیلی برام بد میشد چون با رن دوستم رابطه داشتم خلاصه یه روز دانشگاه بودم گفت بیا ببینمت چون خونه ی باباشم تو اون شهری بود که من درس میخوندم قرار گذاشتیم که تو یک کافیه دوستم ببینمش اونم قبول کرد من رفتم کافه بعد یک ساعت نشستم تو لژ کافه که یهو دیدم ندا خانمم اومد باهام دست داد و خیلی خوشحال بود اولش از دست دادنش شکه شدم چون فکرشم نمیکردم انقد باهام راحت باشه روبروی هم نشسته بودیم که بهم گفت بیا پیشم بشین میخام قشنگ نگات کنم منم رفتم فوری منو بوسید منم بوسیدمش که خیلی لب بازی کردیم خیلی به دوتامونم حال میداد خاستم منه هاشو بخورم اولش گفت نمیشه ولی دید زیاد اصرار میکنم ممه هاشو گذاشت در بیارم و بخورم ممه هاش شیرم داشت چون یه بچه ی کوچیکم داشت که خیلی بهم حال داد ممه هاش بعد اروم زیپ شلوارمو باز کرد کیرمو در اورد ساک زد شلکارشم من کشیدم پایین از پشت ایستاده بغلش کرده بودم که خودش سرکیرمو گذاشت رو کوسش منم تا تهش فشار دادم توش خیلی حال میکرد همش اه و ناله میکرد این رابطه ما هر هفته دوبار تا چن ماه ادامه داشت که خلاصه یه روز برگشت زندگیش منم دیگه بهش چیزی نگفتم ولی دیدنیش بهش یواشکی میگم عشقمی اونم میخنده همش واقعیت بود.

عضوزاپاس شین

@dastansara_jensi
1.5K viewsTrx, 09:07
باز کردن / نظر دهید