Get Mystery Box with random crypto!

Justin : اره من میخواستم جسمش رو از خودم دور کنم چون عاشقش ش | ANNA

Justin :

اره من میخواستم جسمش رو از خودم دور کنم
چون عاشقش شدم
چون میخوامش
با تمام وجود
آرامش رو براش آرزو دارم
ولی اون با دیدن من به این روز میفته
از ترس نمیتونه نفس بکشه
لپاش سرخ میشه
بدنش میلرزه و هر لحظه منتظر تنبیهی از طرف منه
اصلا نفهمید اهنگ رو چطور تموم کرد
زیرچشمی به من نگاه می‌کرد و پلک میزد بهتر بگم پلکاش می‌پرید
داشتم دیوونه میشدم
روانی شده بودم
دارم میمیرم
دارم عذاب میکشم
رفتم سمتش تا بغلش کرم
هنوز رو صندلی نشسته بود با دیدن من که به طرفش میرم تو صندلی جابه جا شد و لرزش بدنش بیشتر خودش رو سفت کرده بود
اما من فقط میخوام بقلش کنم
دستاشو تو دستم گرفتم با تمام لرزششون به دهنم رسوندم و دستشو بوسیدم
جلوی پاش نشستم و گفتم بیا اینجا بیا بقلم
با کند ترین حالت پاشد که گفتم زود باش با ترس پرید بقلم ‌به خودم فشردمش و فشردم
گفتم انقدر نلرز کاریت ندارم
لرزش کم شد ؟ نه !!!

با دستم چونش رو طرف خودم گرفتمو به زخم و کبودی کنار لبش خیره شدم
مشت خورده بود تمام گردنش کبود بود
سینه ها و بدنش که دیگه فقط باید دنبال جای سالم میگشتی
این روزا خیلی کم سراغ انا میومدم اگر به من بود هر لحظه کنارش میبودم اما نمیشد
اون با دیدنم از ترس میلرزید و دستاش یخ میکرد و دندوناش به هم فشار میداد از استرس
منم از این ترسش عصبانی میشدم و سرش داد میزدم و کتک کاری شروع می‌شد
چند وقت گذشته خیلی کم با هم به اتاق بازی رفته بودند به دو دلیل ۱-میخواست ترس انا رو کم کنه ۲-از دلش نمیومد انا رو زیر شکنجه ببره
اما باز هم همچنان تن انا پر از کبودی بود و انا مثل سگ از جاستین می‌ترسید

دانای کل:
وقتی میگفت دارد دیوانه می‌شود منظورش دقیقا دیوانه بود شب ها تا صبح در کلاب های خصوصی می‌گذراند.
سنگین ترین الکل ها را استفاده می‌کرد
جاستین همان کسی که به جز در مواقع خاص که مشروب می‌خورد
از الکل استفاده نمیکرد
به سیگار لب نمیزد
حالا گاهی روزا به دارو هایی که بعضی اسم مواد مخدر روش گذاشتن متوصل میشد
مادر و پدر و خواهرش هم با تک تک غصه هایی که پسرشان می‌خورد قصه می‌خوردند و دنبال راه چاره بودند
جاستین حتی حاضر بود انا را رها کند اما دیگر به انا آسیب نزند
اما مگر میشد انا را رها کرد ؟
به جز از وابستگی به انا ، دلایل موجه دیگه ای هم بود برای رها نکردن انا مثل این حقیقت که انا میتونه آزاد بشه و بره و از جاستین شکایت کنه به دلیل نفوذ جاستین ، انا حتما در دادگاه میباخت اما چه بر سر شهرت جاستین در اذهان عمومی و بازار کار می امد؟
انا اون فرشته ای که تو زندگی به کسی بدی نکرده نه اون نمیتونست شکایت کنه قلب کوچیکش اونقدر ترسیده بود که به محض آزاد شدن به دور ترین نقطه دنیا از جاستین میرفت فرار می‌کرد و میرفت با وجود اینکه دیگر آزاد بود باز هم فرار می‌کرد تا آخر عمر فرار میکرد تا دیگر جاستین را نبیند هیچگاه هیچ کجا

و اما موجه ترین دلیل برای آزاد نکردن انا ، دشمنان جاستین بودند
انا از نظر همه خاص بود او ۴ سال با جاستین بوده
به محض اینکه بدون محافظ و آزاد در خیابان بخواهد قدمی بزند یکی از آن دشمنان انا را می‌گیرند
یا انا رو آزار میدادن تا جاستین را بیازارند و یا انا رو آزار میدادن تا از جاستین چیزی بخواهند
هزاران گرگ اون بیرون منتظر چنین موقعیتی هستند
یا شایدم انا را بگیرند و گولش بزنند و ازش بخوان که بخاطر حق و حقوق خودش از جاستین شکایت کنه و بهش جای خواب و وکیل خوب بدن تا اینطور آبروی جاستین را ببرند و برای همیشه جاستین را از صحنه بدرش کنند