Get Mystery Box with random crypto!

Justin: دوستش داشتم لعنتی من کسی رو به جز مادرم دوست داشتم؟ | ANNA

Justin:

دوستش داشتم
لعنتی من کسی رو به جز مادرم دوست داشتم؟
به جز پدر و خواهرم دوست داشتم؟
باورم نمیشه
اون هیچ نسبیتی با من نداره
من فقط  ازش استفاده میکنم
از بدنش از تنهاییش
حالا دوسش داشتم
حالش بد بود
دکتر دیده بودتش و رفته بود و الان پرستارش اینجا مونده بود 
بهش سرم وصل بود
حالت تهوع داشت و نمیتونست چیزی بخوره
پس مجبور بودن بهش مواد مغذی رو تزریق کنن
آیا از کارم پشیمون شده بودم ؟
از اینکه دیشب باهاش اینکارو کردم
جوابم یک کلمه هست
نه!!! 
شاید این واقعا عشق نبود شاید من فقط دلم براش میسوخت
ولی این امکان نداره
من هیچوقت دلم برای کسی نمیسوزه
من بدتر از اینا هم سر کسایی اوردم ولی دلم نسوخته این حس رو اولین باره که نسبت به کسی دارم
حس اینکه اگر ازم بپرسن یکیتون باید کشته بشه
تو یا انا؟ کدومتون رو بکشیم؟
من ازشون میخوام من رو بکشن
حس اینکه اگر هرچیزی ازم بخواد با تمام وجود تلاش می‌کنم بهش بدم
سرشو تو بقلم گرفتم و گونش رو بوسیدم دست رو صورتش کشیدم و نازش کردم بازم بوسیدمش
گریه کرد
سریع از پرستار پرسیدم دارو های مسکن کی اثر میکنه ؟
روبه انا گفتم انا هنوز درد داری؟
پرستار: تا الان باید اثر کرده باشه
گفتم خوبه
پرستار سرم تموم شده رو جدا کرد و از اتاق بیرون رفت
روبه انا گفتم حالت خوبه ؟
با چشمای ابی اشکیش بهم نگاه کرد قلبم درد گرفت
دلم خواست منم گریه کنم
پرسیدم مشکل چیه ؟
بازم نگاهم کرد تو بقلم گرفتمش و بوسیدمش و نوازشش کردم
از ناراحتیش ناراحت بودم ولی بازم دلم میخواست اون کارا رو باهاش بکنم
هنوزم دلم میخواست سخت بکنمش
چرا؟
چرا من باید مریض باشم؟
هیچ وقت از داشتن این مشکل احساس عجز نکرده بودم
هیچ کس هم من رو به خاطر این مشکل سرزنش نکرده بود
اما الان آرزو میکنم کاش منم مثل بیشتر آدما عادی میبودم
حس بد اذیت کردن کسی که دوسش داری داشت آزارم میداد
نیاز داشتم تا خوشحالش کنم تا خودم خوشحال باشم
به خودم بیشتر فشارش دادم
گفتم درد داری ؟
گفت خیلی کم تر شده
گفتم چیزی میخوای ؟
نگاهم کرد
با خودم گفتم بگو عزیزم
بگو عشق من حتما باید از من چیزی بخوای نمیشه که چیزی نخوای باید بخوای من خیلی قدرتمند تر از چیزیم که حتی بتونی فکرشو کنی پس باید بتونم عشق نو پای زندگیمو خوشحال کنم
انا با عجز گفت ولم کن آزادم کن بزار برم تروخدا ازت خواهش میکنم به کسی چیزی نمیگم با هیچ کس درباره تو حرف نمیزنم فقط بزار برم ازت خواهش میکنم التماست میکنم
و گریه و هق هقش بیشتر شد
انتظار این خواسته رو داشتم؟
اگه داشتم هیچ وقت این سوال رو نمی پرسیدم
میدونستم واقعا چی میخواد
اما انتظار نداشتم به زبون بیاره
صداش تو گوشم زنگ میزد
انا هنوز بین گریه هاش ازم خواهش میکرد آزادش کنم
با عصبانیت گفتم هنوز به اندازه کافی تنبیه نشدی که چنین حرفی رو میزنی؟
تو ماله منی تا ته دنیا فهمیدی؟
محکم تکونش دادم
با جدیت گفت نه!
چک محکمی تو گوشش زدم که رو تخت پرت شد و دماغش شروع به خون اومدن کرد
روانشناس خانوادگیمون با من و انا بار ها صحبت کرده و آخرین بار به من گفت که انا تا اینجا دچار سندرم استکهلم نشده پس به احتمال زیاد از این به بعد هم نمیشه
حالا با شنیدن جواب انا احساس ضعف میکردم
عاشق کسی شدم که میخواد از پیشم بره
موهاشو از پشت گرفتم و سرشو بالا اوردم و گفتم تنبیه این حرفت هم میمونه واسه یه وقت دیگه که حال و حوصلتو داشتم
بعد با حرص دوتا انگشت اشاره و کناریشو از رو لباس به سوراخ باسنش فشار دادم و سعی کردم فرو کنم تو سوراخش که جیغ بیجونی کشید
گفتم جوجه هنوز کونت پارست بعد واسه خودت تنبیه جدید درست کردی؟ واقعا؟
بعد اسپنک محکمی روی باسنش زدم که آخی گفت
لبم رو روی لباش گذاشتم و شروع کردم به گاز گرفتن لباش 
آخ که چه شیرین بود
شیرین ترین عسل دنیا
و با خودم به این فکر میکردم که چه کارای بوده که انا همیشه تو زندگیش دلش میخواسته انجام بده ؟
مثلا سفر به یه جای خاص؟
یا کنسرت خواننده مورد علاقه؟
یا داشتن یه اسباب بازی یا وسیله مثل یه ماشین گرون که هرکسی نمیتونه بخره یا یه پنت هوس تو ابرا ؟
چیزی شبیه به چیزایی که من توانایی هدیه کردن بهش رو دارم