مردشیک و پولدار _چی!!؟ با همون خنده به سرتاپاش که کلا لخ | عروس
مردشیک و پولدار
_چی!!؟
با همون خنده به سرتاپاش که کلا لخت بود اشاره کردم.
_میگم اینطوری می خوای بری!!؟
مهرداد با اشاره ی من نگاهی به خودش انداخت.
خنده ای سر داد وگفت :
_تو چقدر هیزی دختر...
_وا کجا هیزی کردم بده بهت گفتم
بعد شوهر خودمه دلم می خواست هیزی کنم...
مهرداد با تسلیم دست هاش رو بلند کرد وگفت :
_باشه باشه تسلیم من برم لباس بپوشم..
بعد راهش رو سمت کمد کج کرد...
یه شلوارک پوشید...
منم اونقدر حالم بد بود که دوباره دراز کشیدم و چشم هام رو هم گذاشتم.
نمی دونم چقدر گذشت که با صدای مهرداد چشم هام رو باز کردم :
_لیلی خانم پاشو این دم نوش رو بخور.
بزور تو جام نیم خیز شدم.
لیوان رو گرفتم و اروم اروم شروع کردم به خوردن.
مهرداد هم با لبخند بهم زل زده بود.
لیوان رو دادم دستش و گفتم :
-دستت درد کنه
-نوش جونت عزیزم می خوای بریم حموم!!؟
#مرد_پولدار275