Get Mystery Box with random crypto!

شیطونک😛

لوگوی کانال تلگرام sheytonakx85 — شیطونک😛 ش
آدرس کانال: @sheytonakx85
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 16.98K
توضیحات از کانال

بخندید و بخندانید😆
هدف ما فقط بخشیدن گل لبخند روی لبای قشنگتونه🤣
پست ها برای ساختن اوقاتی شاد برای شماس و قصد توهین به کسی رو نداریم؛).
امیدوارم همیشه خنده رو لباتون باشه❤

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2023-03-24 22:45:03
هر هفته بونوس 100 درصدی کازینو بگیر
هر هفته از یکشنبه تا یکشنبه حسابت رو شارژ کن و از تکبت، بونوس 100 درصدی کازینوی زنده بگیر

با این بونوس می‌تونی بلک جک و مونوپولی بازی کنی
برای اطلاعات بیشتر رو لینک زیر کیک کن
http://ttt74445636.com
لینک‌کانال‌اخبار‌وهدایا4a
https://t.me/+3fivlh41dvc4MmI0
1.2K views19:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 22:43:20
شب بخیرگفتن مامحض ادای ادب است ورنه چون شب برسداول بیداری ما ست

شب جمعه تان بدور از دلتنگی


‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌@sheytonakX85
1.2K views19:43
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 22:30:38
داستان جالب

خواستگاری کردن از دختر ملانصرالدین

روزی ملا گاوی لاغر داشت که می خواست آن را به بازار شهر ببرد و بفروشد.
ملا به زنش گفت:
- این گاو لاغر به درد ما نمی خورد.
زن ملا چیزی نگفت و فقط به شوهرش و آن گاو نگاه کرد. ملانصرالدین ادامه داد:
- گاو را به بازار می برم تا به کسی بفروشم و از شرش خلاص شوم.
گاو همان طور که سرش پایین بود و دم تکان می داد، همراه ملا از حیاط بیرون رفت.
زن ملا به طرف در حیاط دوید و فریاد کشید:
- آهای ! با تو هستم! مگر صدایم را نمی شنوی؟
ملا برگشت و با چهره ای درهم کشیده گفت:
- چه خبره ؟! چرا فریاد می کشی؟
همسرش با همان صدای بلند گفت:
- بهتر است زود به خانه برگردی؛ چون قرار است برای دخترمان خواستگار بیاید.
ملانصرالدین که با شنیدن این خبر خوشحال شده بود، با مهربانی گفت:
- بسیار خوب؛ خیلی زود برمی گردم.
بعد هم به راه افتاد و زیرلب با خوش گفت:
- سال ها از وقت شوهر کردن دختره گذشته است. خدا کند خواستگار این دفعه ، او را بپسندد...

بازار شهر شلوغ بود و مردم همه چیز خرید و فرش می کردند؛ اما هیچ کس سراغ گاو ملا نمی آمد؛ چون خیلی لاغر و بی حال به نظر می رسید.
کم کم غروب می شد و ملانصرالدین که چند ساعتی برای فروش گاو فریاد بی نتیجه کشیده بود، خودش هم مثل گاو، خسته و بی حال در گوشه ای نشست.
مرد دلالی که زمان زیادی ملا را زیر نظر داشت و منتظر همین لحظه بود، جلو آمد و گفت:
- اگر من بتوانم این گاو مردنی را بفروشم، چه قدر به من می دهی؟
ملانصرالدین که باور نداشت کسی آن گاو را بخرد، بدون معطلی گفت:
- هر چه فروختی، نصف نصف شریک هستیم.
مرد دلال پذیرفت و چند قدم دورتر از ملا و گاوش ایستاد و فریاد کشید:
- آی مردم! بیایید که یک معامله سودمند در انتظارتان است.....
چند نفری که نزدیک او بودند ، دورش حلقه زدند. مرد دلال در حالی که با انگشت به گاو اشاره می کرد، گفت:
- یک گاو فروشی داریم که خیلی کم خوراک است. اما روزی ده من شیر میدهد و تازه، شش ماهه هم آبستن است. هر کس این گاو را بخرد، به زودی صاحب گوساله ای خواهد شد.
عاقبت ، یک نفر آدم زودباور که حرف دلال را درست می دانست، حاضر شد تا پول خوبی برای گاو بدهد.
ملانصرالدین با رضایت و خوش حالی فراوان از انجام آن معامله، به قولش عمل کرد و نصف پول را به مرد دلال داد. بعد هم با عجله به سوی خانه راه افتاد و زیرلب گفت:
- باید زودتر به خانه بروم تا از زبان تند و تلخ همسرم در امان باشم.
وقتی به خانه رسید، متوجه شد که خواستگاران ، قبل از او به خانه اش آمده اند. همسرش در حالی که تندتند از دخترشان تعریف می کرد ، به ملانصرالدین چشم غره رفت که چرا دیر آمدی؟
ملانصرالدین که هنوز هم از خوشحالی گاو بیرون نیامده بود، خواست زنش را راضی کند؛ برای همین بود که بدون مقدمه وارد گفت و گو شد:
- زنم درست می گوید و این دختر ما خیلی خوب و مفید است......
جوان خواستگار به خواهر و مادرش نگاه کرد. انگار که هیچ کدام آنان از حرف ملا سر در نیاوره بودند. زن ملا هم چشم درانیده بود و ملا را نگاه می کرد.
ملا که به یاد بازار گرمی مرد دلال افتاده بود، خواست حرف های او را تقلید کند و در ادامه حرف خودش گفت:
- از همه ی حرف ها من و همسرم که بگذریم، باید بگویم که دختر ما شش ماهه آبستن است و تا چند ماه دیگر صاحب یک بچه خواهد شد و....
همسر ملا هر چه را دم دستش بود، به سمت ملا پرتاب کرد و خواستگاران پا به فرار گذاشتند.

@sheytonakX85
1.2K views19:30
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 21:30:22
واقعا بعضی شهرها کارهای عجیب میکنن

@sheytonakX85
1.3K views18:30
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 20:30:36 بعضی از پسرای دبیرستانی خیلی عجیبن! یهو میبینی یه مرد قد بلند و هیکلی با ریش و پشم رد میشه که کوله پشتی داره و شیر پاکتی میخوره و یهو شروع میکنه به دوییدن

@sheytonakX85
1.5K views17:30
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 19:45:01 انسان باش..
چه فرقی میکند؛
رمضان باشد و یا شعبان !؟؟
تیر باشد و یا آبان ؟!!
دسامبر باشد و یا ژوئن؟!!

هر روز که دستی را گرفتی،
دلی را بدست آوردی،
اشکی را پاک کردی،
انسانی


روزه ی پرهیز بگیریم!
پرهیز از قضاوت و سعایت،
از دروغ و ریا،
از تهمت و دورویی،
از نیرنگ و تزویر؛

و گرنه تا بوده...
انسان هایی بوده اند که بسیار گرسنگی کشیده اند؛
ولی هرگز روزه نبوده اند!!

@sheytonakX85
1.7K views16:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 19:45:01
همه‌روز روزه بودن، همه‌شب نماز كردن
همه‌ساله حج نمودن،سفر حجاز كردن

شب جمعه‌ها نخفتن به‌خدای راز گفتن
ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز كردن

به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز كردن

ز مدینه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز كردن

به‌خدا كه هیچ‌یک را ثمر آنقدر نباشد
كه به‌روی ناامیدی درِ بسته باز كردن...!

شیخ بهایی
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎
@sheytonakX85
1.6K views16:45
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 19:44:03 همیشه که نباید بگی دوستت دارم !
یه وقتا یه سری حرفا هستن که خیلی قشنگتر و تاثیرگذارن:) باعث میشن یه جور خاصی کراشتونو جذب و وابسته خودتون کنید
اینجا معدن اینجور متنا و استوریاس :)
@LoveYou
1.4K views16:44
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 19:04:50
واکنش من نسبت به هرچیزی که برای بقیه جالبه :|

@sheytonakX85
1.6K views16:04
باز کردن / نظر دهید
2023-03-24 18:30:52 به حدی از سینگلی رسیدم
که خودم رژ پر رنگ میزنم میرم جلو آينه داد میزنم
دِ پاک کن اون لامصبو بعد گریه میکنم میگم سر من داد نزن وحشییی.

@sheytonakX85
1.7K views15:30
باز کردن / نظر دهید