2022-06-22 19:30:21
#عاشـقششـدم
#پـارت1
*~*~*~*~*~*~* *~*~*~*~*~*~*
با حرص گوشیو روی مبل انداختم.
همونطور که دکمهای مانتومو میبستم سمت میز رفتم.
ساناز- چیشد؟
ــ اینم از این یکی،یعنی تو شهر به این بزرگی یه کار واسه یه دانشجو پیدا نمیشه! گِل بگیرین شرکتاتونو دیگه.
ساناز- حالا حرص خوردن نداره،کلا سه چهار جا زنگ زدیا.
چپ چپ نگاهش کردم که سرشو تکون داد- چیه انتظار فرش قرمز داری سرکارعلیه؟نخیر هلن خانوم،کار پیدا کردن راحت نیست.
ــ خوب شد گفتی نمیدونستم،بسه دیگه من دیرم شده باید برم.
چاییمو سر کشیدم و بلند شدم که پشت سرم بلند شد.
ساناز- صبر کن منم تا یه جایی برسونی.
ــ با ماشین عمه تو یا من؟
ساناز- مگه دیشب ماشین داداشتو نیاوردی؟
ــ نه
کیفمو برداشتم و از خونه بیرون اومدم،دکمهی آسانسور رو زدم و نگاهی به ساعت مچیم انداختم.
با اومدن ساناز هردو وارد آسانسور شدیم.
ساناز- میگما امشب چیکارهای؟
ــ الاف تو چی
با رسیدن به طبقهی مورد نظر بیرون اومدیم
ساناز- پس میتونی بیای مهمونی!
با مشت کوبیدم به بازوش
ــ اصلا فکرشم نکن که بیام
ساناز- آخه چرا خوش میگذره ضدحال نزن جون من
ــ یبار اومدم واسه هفت پشتم بسه واقعا باید احمق باشی که دوباره پاتو بزاری اونجا.
نگاهی به داخل کوچه انداختم و با دیدن آژانسی که خبر کرده بودم دست سانازو گرفتم و به سمت ماشین پا تند کردم.
ساناز- هلن بیا بریم دیگه نگیر خودتو بخدا خوش میگذره.
چشم غرهای رفتم و درو باز کردم،هردو سوار ماشین شدیم.
ساناز- حالا اون یارو که زنگ زدی چی گفت؟
ــ هیچی مرتیکه نفهم دنبال کارگر میگرده.
ساناز- حالا عیب نداره پیدا میشه یه مشورت با آقای افخمیه عزیزت بکن.
برگشتم سمتش که چشمکی زد
ــ خیلی بیشعوری
ساناز- میدونم ولی ببین گاو که نیستم طرف تو کفِته دریابش.
ــ حتما...امر دیگه؟
ساناز- اووو حالا هرکی ندونه فکر میکنه تو چقدر بدت میاد،از خداتم هست.
ــ ساناز...
دستشو آروم زد روی دهنش و سکوت کرد.
سرمو تکیه دادم تا برسیم.
ساناز- میشه همینجا نگه دارین من پیاده میشم.
ــ کجا میری پس کلاس چی
ساناز- واسهی امشب یکم خرید دارم،یه قرار ریزم دارم حالا بعدا بهت میگم...فعلا.
نذاشت حرفی بزنم و پیاده شد که ماشین راه افتاد....
*~*~*~*~*~*~* *~*~*~*~*~*~*
@nshnsmundo
375 views16:30