هوا سرده از همون روزی که فنجون قهوهمو گذاشتم رو میزو گفتم باه | 𝙃𝙖𝙡𝙘𝙮𝙤𝙣
هوا سرده از همون روزی که فنجون قهوهمو گذاشتم رو میزو گفتم باهم از پسش بر میایم اما ما باهم از پسش برنیومدیم ما باهم نبودیم انگاری تو اون روبهرو واستاده بودیو مدام با مشتهای گره کرده میزنی منو که بهت نزدیک نشم شاید چون عادت کرده بودی ادما ولت کنن عادت کرده بودی نقطه ضعفتو به روت بیارن تنهات بزارن الان که فکر میکنم نمیتونم سر دربیاریم کی کیو تنها گذاشت کی رفت کی موند من یا تو من عادت کردم عادت کردم بعد شکستن بشینمو تیکههامو جمع کنمو اشکامو پاک کنمو جوری وانمود کنم که انگاری آب از آب تکون نخورده انگاری اونی که افتادهو شکسته اصلا من نبودم من عادت کردم ادمارو باور کنم بعد که نقابشونو برمیدارنو جوری رفتار میکنن که عیبوایراد از منه که باورشون کردمو سعی کنم ببخشمشون و رد بشم