آدرس کانال:
دسته بندی ها:
محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین:
21
توضیحات از کانال
👨🏻⚕👩🏻⚕کانال داستان و رمان تزریق آمپول 🍑💉
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
1
1 stars
0
آخرین پیام ها
2022-08-13 18:04:51
این تصویر رو ذخیره کنید.
شاید یه روز مجبور شدید داخل یه موقعیت اضطراری آمپول بزنید.
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
139 viewsedited 15:04
2022-07-25 19:15:47
عنوان: خاصترین پرستار
قسمت: دوم
پشنمایش: «
فردای اون روز باز رفتم تزریقاتی ولی یه خانم دیگه اونجا بود، گذشت و چند باری که گذرن به درمانگاه افتاد اونجا دیدمش و با هم سلام علیک میکردیم.
چند ماه پیش، مادرم کمر درد گرفته بود و باید تو فاصله های زمانی مشخصی آمپول میزد و مامانم با توجه به شرایطش نمیتونست بره درمانگاه، من خودمم بلد بودم آمپول بزنم ولی خب میترسیدم که دور از جون بلایی سرش بیارم. بخاطر همین شرایط یه روز رفتم درمانگاه که با مسئول اونجا صحبت کنم که تو خونه براش تزریق کنن ولی قبول نکرد و گفت که نیرو کم دارن و باید رییس اجازه بده و باید با رییس صحبت…»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
276 viewsedited 16:15
2022-07-01 17:07:43
عنوان: خاصترین پرستار
قسمت: اول
پشنمایش: «
چند بار قبلاً دیده بودمش، بار اول یکسال پیش بود، شدیداً مریض بودم و با شوهرم رفتیم درمانگاه، همون شب باید 4 تا آمپول میزدم، گلوم شدیداً درد میکرد، تمام بدنم داغ و خیس عرق بود، سرمم گیج میرفت.»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
433 views14:07
2022-06-25 22:29:11
عنوان: خاطرات منو دختر عموم
قسمت: روز پنجم - قسمت پایانی
پشنمایش: «
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم.
+ کیه؟
- نیلو ام. چرا نیومدی آمپولمو بزنی؟؟؟
+ وااا، مگه ساعت چنده؟
- لنگ ظهره دیگ، خیلی بدی .»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
466 views19:29
2022-05-26 11:44:36
28 voters579 views08:44
2022-05-21 19:11:28
عنوان: خاطرات منو دختر عموم
قسمت: روز چهارم
پشنمایش: «
اینقدر ذوق دیدن نیلوفرو داشتم که صبح خیلی زود بیدار شدم، ساعت ۶ بود. نمیدونستم نیلوفر کی بیدار میشه واسه همین براش یه پیام فرستادم: ....»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
591 views16:11
2022-04-18 23:58:39
عنوان: خاطرات منو دختر عموم
قسمت: روز سوم
پشنمایش: «تا صبح بیدار بودم و اصن خوابم نبرده بود، خیلی میترسیدم. تا ساعتو دیدم که ۸ شده بود سریع راه افتادم و رفتم سمت خونه عموم، زنگ خونشونو زدم ولی کسی برنداشت، دوباره زدم، هیچ، انگار کسی خونه نبود. وای یعنی اینقدر ناراحته . نکنه بلایی سر خودش آورده باشه . رفتم تو ماشین یکم منتظرم موندم، تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم. زنگ زدم و با صدای خوابآلود گفت: ....»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
669 views20:58
2022-04-16 11:12:19
عنوان: خاطرات منو دختر عموم
قسمت: روز دوم
پشنمایش: «با صدای زنگ گوشی بیدار شدم، دیشب یادم رفته بود گوشیمو بذارم رو بی صدا. تو دلم میگفتم آخه کیه این وقت صبح، گوشیمو ور داشتم اصن صفحه گوشیمو نیگا نکردم و گفتم: ....»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی
آیدی کانال: @DastanAmpoli
599 viewsedited 08:12
2022-04-15 18:20:35
عنوان: خاطرات منو دختر عموم
قسمت: روز اول
پشنمایش: «
روز پنجم عید بود، خونواده تصمیم گرفتن که بریم خونه عموم مهمونی، منو بابا و مامان جمع کردیم و رفتیم خونه عموم.
بعد از تبریک عید و احوال پرسی متوجه شدم که دختر عموم رنگش پریده ....»
ادامه داستان
کانال داستان آمپولی آیدی کانال: @DastanAmpoli
576 views15:20
2022-04-15 15:59:53
سلام عزیزم
به کانال داستان آمپولی خوش اومدی. تو این کانال قراره کلی
داستان آمپولی بذاریم پس اگر از این نوع داستان و رمان خوشت میاد، خوشحال میشیم که عضو کانالمون باشی و اگر زحمتی نیست با اشتراک گذاری و ری اکشن به داستانها ازمون حمایت کن. مرسی ازت
یه نکته ای هم بگم اونم اینکه این داستانها، شخصیتها، مکانها و ... همگی
تخیلی و ساخته ذهن ماست پس اگر عیبی تو داستان دیدی به بزرگی خودت مارو ببخش .
تاریخ ساخت کانال: ۱۴۰۱/۰۱/۲۶
497 viewsedited 12:59