Get Mystery Box with random crypto!

شـهـر داسـتـان🔞

لوگوی کانال تلگرام citi_dastan — شـهـر داسـتـان🔞 ش
آدرس کانال: @citi_dastan
دسته بندی ها: محتوای بزرگسالان (18+)
زبان: فارسی
مشترکین: 64.84K
توضیحات از کانال

@durov Этот пост ни в коем случае не аморален.
Этот канал является фан-каналом, и мы не публикуем какой-либо аморальный контент.Это этичный телеграмм. канал.Это сооб

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-02-28 19:17:44 جدید ترین فیلم پورن های کمپانی برازرس
Brazzers BangBros RealityKings
هر فیلم پورنی میخوای هست بیا
https://t.me/+TbxZnhH8QOo1NDky
3.0K viewsM, 16:17
باز کردن / نظر دهید
2022-02-27 19:37:59 سكس با خواهرزنم سارا

1396/2/11

سلام اسم من شهاب ٢٦سالمه و قدم١٧٨و هيكل نسبتا خوبي دارم،بگذريم از اين صحبتا من يه خواهرزن دارم به اسم سارا خيلي خوشگل وسكسيه من عادت دارم موقع سكس بازنم فحش بدم اين عادت اكثرمرداست منم چون توكف اون بودم همش ميگفتم ساراروگاييدم كيرم توكس سارا زنمم لذت ميبرد فك ميكرد چون حشري شدم هي ميكم البته من سه تاخواهرزن دارم هرسه تاشونم موقع سكس ميگام باحرفام،يه بار من وهمسرم بحثمون شد و اون رفت خونه سارا و اونم متوجه شد و گفت بايد حل بشه و نميشه ك درحضورهم حرفاتون روبزنين چون دعواتون بيشترميشه اونجا خونه سارا خب اون حرفاشو زد و سارا زنگ زد كه با امير دارم ميام خونتون باهات حرف بزنم اومدن نشستن ك گوشي اميرزنگ خورد و فوري رفت شركت منم گفتم ميرسونمش،ساراهم با مانتو نشست رومبل منم براش چايي بردم و روبروش نشستم،شروع كرد ب نصيحت كردن منم توذهنم داشتم ميگاييدمش و توكفش بودم كه كيييييررررم راست كرد كير من ١٧سانته و كمي كلفته،سارا داشت حرف ميزد ك نگاهم بهش افتاد ديدم با لبخند داره نصيحت ميكنه ك يدفه حواسم اوند سرجاش ك ميرم راست كرده و ازروي شلواركم تابلو زده بيرون،هيچي نگفتم و خودمو جم كردم،اومدم كنارش نشستم گفت رابطه جنسيتون چطوره،منم ديدم خودش شروع مرد گفتم چيش؟گفت چندبار دخول دارين كيفيتش چجوره؟گفتم سه بار درهفته و بدنيست ولي ما يه مشكلي داريم من عادت دارم موقع سكس به زناي اطرافم حس شهوت پيداميكنم و باحرفام باهاشون سكس ميكنم اونم گفت عجب!!!بعد گفتم اون بااين مشكل داره،گفتم سكسمونم خوبه من راضيش ميكنم يدفه با خنده گفت.تگ را بنویس و بیاhrrtt@. اره خب معلومه،جفتمون زديم زيرخنده /سارا از سكس خودشون گفت ك چجوريه و بايد شماها اينجوري باشين سكس محبت مياره و ازين حرفا كه حال جفتمون خراب بود/دستمو گذاشتم روپاهاش هيچي نگفت اكيررر منم هي داشت سيخ ترميشد منم رون پاشو نوازش ميكردم يدفه سفت كردخودشو من فهميدم ك حشرش زده بالا بهش گفتم سارا حلال كن من موقع سكس خيلي يادت ميكنم خنديد يدفه گفت عيب نداره همه همينجورين ميرم مثل توعه /گفتم بهت علاقه دارم دوستت دارم يدفه بغلش كردم و بوسيدمش گفت چكارميكني ديوونه خنديد /زانوش خورد به كيرم و فهميد بدجور سيخه.اونم دست انداخت و بغلم كرد منم محكم فشلرش ميدادمو مير چسبيده بود ب زانوش سرمو اوردم حلو صورتش و لباشو بوسيدم پاشدم رفتم ابميوه بيارم ك اومد جلون وايساد كييررمو چسبيد فشارداد گفت ببينمش اين شيطونو منم از دوق مردم شلوارمو كشيدم پايين و گفت اوووه معلومه منم باشم قهرميكنم ديكه مست شده بوديم حرفامون دست خودمون نبود كيييرمو كشيد بيرون ازشرتم و ماليد پيشابم كييرمو ليزكرده بود گذاشت دهنشو يه سااك عشقي زد اووفف منم اه واوهم واه افتاده بود و داشتم حال ميكردم بردمش روتخت و شلوارشو دراوردم جون چ كس تميزي داشت تپل و يكمي هم مو ولي سفيد و كردني انگشتموگذاشتم لاش و بالاپايين كردم اب كسش راه افتاده بود ليزشده بود منم بلزش كردم و زبونمو كردم توكسش و خوردم يخورده ك كسشو خوردم اومدم كيييرر كلفتمو گذاشتم جلو كسش و فشلردادم واااي عين تنور بود لامصب چ كسي داشت كيرررر كلفتم حرش داد و داشت گريه ميكرد ميكفت خيلي كلفته دربيار منم گفتم نترس گشادميشه تلمبه كردم و ابمو ريختم توكسش بعدشم رفتيم خودمونو شستيم و اومديم دوبار كييرررمو ساك زد منم كسشو خوردم بعد رسوندمش اميدوارم راضي باشين.




شًًــهـرٍ دآســټـآݩ

Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
7.5K views16:37
باز کردن / نظر دهید
2022-02-27 19:34:43 سـ.ـکـ.ـس حضوری و صـ.ـیغه در ایران
ساعتی / شب خواب / صـ.ـیغه
دختر از بیشتر شهر ها ، جهت هماهنگی بیا پیوی
@Xzizijoon @Xzizijoon
مورد تایید همه دوستیابی ها و معتبر
با مکان شخصی دارای کارت سلامت
5.2K views16:34
باز کردن / نظر دهید
2022-02-24 17:16:54 ﺳﻜﺲ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﺰﺩﻱ

ﺳﻼﻡ
ﻣﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻳﻚ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻲ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻌﻴﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻩ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪﻣﺶ ﺣﺲ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺑﻬﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ﻛﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻳﺎﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﻳﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻭﺭﻳﻪ ﻋﻠﻲ ﺭﻭ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻢ ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﺎﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﺩﻳﻢ ﻭ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺑﻌﺪﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﻳﺶ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻋﻠﻲ ﻛﻪ ﻳﻜﺮﻭﺯ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺶ ﺷﻜﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﻛﺮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﻋﻠﻲ ﺷﺒﺶ ﭘﺪﺭﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﺭﻭ ﺭﺳﻤﻲ ﻛﻨﻦ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﻋﻠﻲ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﻭ ﻋﻠﻲ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻋﻠﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺮﺩﻩ ﮔﺮﻣﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﻀﻲ ﺷﺒﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻮ ﭼﺸﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻣﻮﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻧﻪ ﻣﻦ ﻛﻴﺮﺵ ﺷﻖ ﻣﻴﺸﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻴﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺑﻴﺎﺭﻳﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻢ ﻛﻢ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻳﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻛﺴﻢ ﻛﺮﺩ ﺑﺎ ﺳﻜﺴﺎﻱ ﻗﺒﻠﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺍﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻣﺜﻠﻪ ﺑﭽﻪ ﻛﻮﭼﻴﻜﺎ ﺻﺪﺍﻣﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻩ ﺁﻩ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﻛﻴﺮﺵ ﺍﻧﻘﺪ ﺳﺎﻙ ﺯﺩﻡ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻜﻨﻪ ﺗﻮ ﻛﺴﻢ ﻭﻟﻲ ﻣﻦ ﺭﺍﺿﻲ ﻧﺸﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻻﭘﺎﻳﻲ ﺑﺰﻭﺭ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ ﻭﻻﭘﺎﻳﻲ ﺍﺭﺿﺎﺷﺪ ﺷﺒﻬﺎﻱ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻭﻣﻮﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﻧﻮﻛﻪ ﻛﻴﺮﺷﻮ ﺩﻡ ﻛﺴﻢ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺒﺮﺩ ﻫﺮﺷﺐ ﻛﺎﺭﺵ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻴﺴﺘﺮ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺗﻮ ﻛﺴﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﻜﻨﻪ ﺗﻮ ﻛﺴﻢ ﻭﻟﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻞ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﻲ ﻳﻚ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻜﺲ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﮔﻔﺖ ﺗﺎﺁﺧﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﺸﺪ ﻭﻋﻠﻲ ﮔﻔﺖ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﻳﺪﻡ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍﺳﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭘﺮﺩﻡ ﺍﺭﺗﺠﺎﻋﻴﻪ ﻫﺮﺷﺐ ﺳﻜﺲ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺑﺎ ﺧﺎﺑﻴﺪﻥ ﭘﻴﺶ ﻋﻠﻲ ﻣﺸﻜﻠﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﻋﻠﻲ ﻋﻘﺪ ﻛﺮﺩﻡ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺘﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺣﻤﺎﻡ ﻫﻢ ﻣﻴﺪﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﺳﻜﺲ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺰ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻤﻮﻗﻊ ٢ﻣﺎﻩ ﻣﻴﮕﺬﺭﻩ ﻧﻪ ﺯﻧﮕﻲ ﻧﻪ ﺍﺳﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺷﻢ ﺣﺘﻲ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﭼﮕﺎﺭ ﻛﻨﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺷﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭ ﺣﺘﻲ ﺑﮕﻦ ﺍﺯ ﺳﺤﺮﻡ ﺟﺪﺍ ﺷﻮ ﺟﺪﺍ ﻣﻴﺸﻪ ﻣﺮﺳﻲ ﺩﻭﺳﺘﺎ ﻧﻈﺮ ﺑﺪﻳﻦ .
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺳﺤﺮ





شًًــهـرٍ دآســټـآݩ

Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
7.3K views14:16
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:07:41 م داشت از خوشی گریه میکرد و داد میزد و نمیدونست خوشی خودش را چگونه بروز بده بیشتر گریه و خنده میکرد تا حالا 
سه بار بیشتر ارضا شده بود آب از کسش جاری شده بود خیس خیس شده بود با آب کسش میمالیدم به سوراخ قشنگ کونش و با انگشتم هم توش میکردم تا راهش باز بشه برگردوندمش آروم کیرم را گذاشتم در سوراخ کونش و یواش یواش میکردم توش ولی خدائیش خیلی درد داشت به روی خودش نمی آورد تا اینکه کونش جا باز کرد و تلمبه میزدم میگفت انگار دارم روی ابرها پرواز مبکنم دوباره ارضا شد من هم داشت آبم می اومد همش غلاف را ریختم تو کونش بلند شد رفت بالا حمام کرد و بالاخره من چهار سال اونجا بودم و این مدت دور از چشم اطرافیان هر از گاهی با هم سکس داشتیم تا سال سوم سوسن با نوه دائیش که کارمند آبفای روستائی بود عروسی کرد و یک سال آخر از جلو و عقب دیگه آزاد بودیم و حداقل ماهی دو بار با هم سکس مفصل داشتیم و من بالاخره درسام تمام شد و رفتیم شهرستان و هنوز هم بعد از بیست و شش سال با هم رابطه خانوادگی داریم و ما میریم کرمان و یا اونا میان خونه ما ولی بچه هامون همه بزرگ شدن و ماها هم سنمون بالا رفته ولی همین ایام قبل از شروع مدرسه و ماه محرم اومده بودن خونه با عروس و دامادام رفته بودیم تفریح یکی از دوستان به من زنگ زد و کار مهمی به من داشت سوسن هم گفت برای بچه اش لباس کم آورده البته بهانه بود و با من اومدیم خونه و به یاد اون ایام یه سکس خوب و مرتبی باهم داشتیم و زود با هم برگشتیم ،پیش بچه ها چون یکی از دخترام که دبیره و دوتا بچه هم داره خیلی تیزه ناگفته نماند که شوهر سوسن توی یک تصادف شش سال قبل از بین رفت و دو پسر و یک دختر داره حتی دخترم به شوخی به خانمم گفت بیا تا سوسن را برای بابا بگیریم ضمنا ماجرای اون شب و اومدن سوسن بالای سرمون و دیدن ماجرا را خانمم هیچ وقت با هم بازگو نکردیم و انگار شتر دیدی ندیدی
والسلام شاد و خرم باشید


نوشته: پیمان






شًًــهـرٍ دآســټـآݩ

Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
9.8K views14:07
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:07:20 دختر_صاحبخانه_به_اسم_سوسن




سلام یادم میاد زمان دانشجویی سال هفتاد کرمان بودم و با داشتن چهار فرزند کوچک که ابتدائی درس میخوندند رفتم و یه خونه طبقه هم کف اجاره کردم صاحبخانه هم یک پیرزن زرنگ که چهار دختر داشت و سه نفرش ازدواج کرده بودند و سوسن هم سال آخر دبیرستان بود تا چند ماه اول رابطه ما با اونا معمولی بود ولی چون سوسن در کودکی یتیم شده بود و سایه پدر بالای سرش نبود یک احساس کمبود و محبت میکرد و از اون طرف همه دخترها بخصوص سوسن خیلی با خانم من دوست شده بودند بطوری که با من هم خیلی راحت بودند از مدرسه که میومد زود میومد پائین و ضبط را روشن میکرد و با آهنگهای شاد میرقصید و حتی جلو من هم راحت بود یه بار که من رفته بودم شهرستان آخر شب برگشتم ساعت دو نیمه شب آرام کلید انداختم و در خونه را باز کردم یواش لباسام را بیرون آوردم بعد که خواستم برم بخوابم دیدم سوسن اومده پائین پهلو خانمم توی هال خوابیده یکدفعه خانمم بیدار شد گفت تو برو اون اطاق بخواب رفتم ولی هرکاری کردم خوابم نمی برد خانمم اومد پهلوم خوابید و با هم مشعول شدیم یک هفته ای بود رفته بودم شهرستان و تشنه بودم حسابی آخ و اووف ما بلند شده بود ضمنا اون شب مهتاب هم اطاق را روشن کرده بود ولی ما اصلا توجه نمیکردیم دوتائی لخت و گرم کار بودیم یک نیم ساعتی بازی و بکن بکن داشتیم آخرای کار که داشت آبم میومد و میخواستم ارضا بشم دیدم سوسن بالای سرمون ایستاده و لخت مادرزاد با یک دستش سینه اش را میماله و اون دستش هم کسش را نوازش میکنه من خیلی خجالت کشیدم خانمم متوجه شد و پتو را کشیدیم رومون خانمم گفت سوسن تو چرا اومدی تو این اطاق . سوسن گفت آخه بیدار شدم دیدم تو نیستی اولش ترسیدم بعد دیدم صداتون تو این اطاق بلند شده اومدم شماها را اینطور دیدم من هم تحریک شدم اگر شما جای من بودید چکار میکردیدحالا میشه من هم بیام پهلو شما بخوابم که خانمم مخالفت کرد سوسن رفت خانمم هم بلند شد لباسش را پوشید و رفت بیرون من هم نیمه کاره اشتهام کور شده بود و اعصابم خورد خسته هم بودم خوابم برد تا فردا ظهر بیدار شدم دوشنبه بود ولی بعد از ظهرش کلاس داشتم رفتم کلاس و برگشتم خونه دیدم کسی خونه نیست منتظر شدم تا شب دیدم همه اومدن چون با بچه ها رفته بودن بازار دیگه شام را خوردیم سوسن و مادرش اومدن پائین مشغول خوردن میوه بودیم زنگ خونه را زدند سوسن در را باز کرد دیدم سهیلا خواهر سوسن که دو سال از سوسن بزرگتر بود و تازه یک سالی بود با پسر عموش حسام ازدواج کرده بودند اومدن خونه و خیلی راحت اونا هم اومدن پائین تا شام نخوردن خانمم تدارک شام برای حسام و سهیلا چید خوردند و نشستیم تا ساعت سه و صحبت و جوک وخاطره تعریف میکردیم فصل امتحانات سوسن بود مادرش بمن گفت آقا پیمان اگر ممکنه توی ایامی که سوسن امتحان داره اگر وقت کردی یه کمی بهش کمک کن آخه من گاهی کلاس خصوصی دانش آموزان دبیرستانی دختر و پسر هم داشتم اون شب من با کمال میل موافقت کردم مادرش گفت توی درس فیزیک و ریاضی که سوسن ضعیفه اگر قبول شد به پاس قبولی هر دو درس دو ماه اجاره خونه نمیخواد بدی من هم با دمم گردو میشکوندم بالاخره دو هفته ای گذشت یه بعد از ظهر خانمم گفت سوسن میخواد امروز عصر بیاد باهاش ریاضی کار کنی گفتم باشه گفت من میخوام برم بیرون چون اون شب مهمون یکی از همشهری هامون تو کرمان بودیم اونا رفتن سوسن اومد پائین معمولا چون با هم راحت بودیم یه پیراهن و دامن پوشیده بود و شورت و سوتین هم نپوشیده بودهیچ کس هم خونه نبود همه رفته بودن بیرون تا سوسن اومد پائین من گفتم کو کتاب و دفتر بدون مقدمه اشاره کرد به سینه هاش گفت این کتاب و اشاره به کسش کرد و گفت این هم دفتر دنبال خودکار میگرده که یکدفعه همدیگر را تو بغل گرفتیم سوسن اینقدر حشری و داغ بود که ملاحظه هیچ کاری را نمیکرد و خوش را انداخت تو بغلم باور کنید حدود ده دقیقه فقط لب همدیگر را میخوردیم اون موقع من سی سالم بود و اون هیجده سالش بود و با توجه به شناختی که از اون داشتم من اولین مردی بودم که به سوسن و بدنش دست میگذاشتم و خیلی زیاد حشری شده بود و توی همون حالت لخت مادر زاد شد و لباس من را هم اون با دستای خودش بیرون آورد ولی شورتم را نه تا دستش به کیرم که تا آخرین حد بلند شده بود خورد یکدفعه لرزید و ارضا شد کیر من هم معمولی بود نشست پائین ولی بلد نبود ساک بزنه دندونش میخورد به کیرم و آب دهنش از کنار لبش می ریخت خودش خسته شد بلندش کردم گفتم بیا بریم تو اطاق تشک پهن کردم خوابوندمش ناله میکرد و میگفت زود باش یه کاری بکن آتش گرفتم من چوچولش که بکر و دست نخورده بود را با زبونم می لیسیدم اول لای کسش را باز کردم یه کم مو داشت از اون مو زردای دخترانه اندامش هم معمولی بود ولی صورت و بدنی خوشکل دخترانه داشت سینه هاش سفت سفت بود چوچولش را باز کردم با زبونم خروسک کسش را قلقلک داد
7.9K views14:07
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:07:14 ود.
شلوارشو تا حد زانو هاش پایین دادم صورتم رو گذاشتم رو کسش و نفسمو می زدم به اون بعد ازش خواستم که پاشو باز کنه تا داخل کسشو دید بزنم و من هم با هر دو دست لبه های کسشو باز کردم و مدتی رو صرف کندو کاو و تفحص توی اون قصر قرمز رنگ رویایی کردم .
ناگفته نمونه که فیلم زیاد دیده بودم و یه چیزایی بلد بودم . زبونمو آروم میمالوندم به کسش ولی هر بار با ملافه زبونمو پاک میکردم و یه چند تا تف هم روی فرش اتاق مینداختم آخه بار اولم بود و بدم می اومد با هر باز زبون زدن من یه صداهایی میداد و یه پیچ وتابی بهخودش میداد که کیرم بلند تر می شد و خلاصه داشتم از شدت شهوت میمردم. بعد انگشتمو گذاشتم لای کسش و میمالوندم و گاهی هم کمی فرو میکردم تو البته از یه حد خاصی که جلوتر می رفت یهو خودشو عقب میکشید و با صدای( ههیییی- وای مامان ) بهم می گفت درد داره و اینجوری نکن خطرناکه .
کسش خیس خیس شده بود خیس و چسبنده (کسی هرگز ندیده روی نوره---- دهان پر آب کن همچون ز قوره)
حالا دیگه نوبت سالار من بود خوشگل ترین کیر دنیا که باید یکه تازی میکرد. وقتی نشونش دادم با دستاش باهاش بازی میکرد و منو میگی انگار دارن با پتک می کوبن پشت کمرم (عین آخرای جلق خشک –البته میدونم که همه میدونید منظورم چیه و حرفه ایی هستید) .
پاهاشو گذاشتم روی شونه هام و با دستم کله مبارک کیرمو گرفتم و از بالا به پایین میمالیدم به کسش و گاهی هم یه چند سانتی هم فرو میکرد م و با همن چند سانت تلمبه می زدم آخه نمی ذاشت که بیشتر بره و من خودم هم می ترسیدم .
آخ که چه شبی بود اوون شب اصلا نمی خواستم صبح بشه کیرم از آب کسش خیس شده بود بعد از یه 10 دقیقه ایی کس مالی دیدم باید برم سراغ یه جایی که پرده نداره و اگه ورودی کس بستست کون که بازه
((خدا گر ز حکمت ببندد دری ---- ز رحمت گشاید در دیگری))
گفتم سارا؟
- بله
- میخوام بذارمش تو کونت باشه؟
- بد نیست؟
- نه بابا اون جا که دیگه پرده یا رحم نیست !!! برگرد و کونتو قنبل کن باشه؟
سر کیرمو تف زدم بهش گفتم وقتی رفت داخل و من بهت گفتم تخت بخواب رو زمین و اگه اومد بیرون فورا بهم بگوو آخه می خوام آبمو بریزم تو کونت و اگه داخل نبا شه می ریزه رو کست و خطرناکه!
کیرمو آروم گذاشتم در کونش و با دستم و کمرم یه کمی هل دادم توش و یک آخی گفت که هم از درد بود هم از خوشی گفتم سارا الان توشه. با یه صدای لرزون گفت آره دیگه و من گفتم آروم بخواب تا من هم باهات بیام پایین طوری که سرش بیرون نیاد وقتی خوابیدم روش و کیر شق شدم تا نصفه رفت توش آخ یک جیغی زد که صداش چند تا بچه رو بیدار کرد و منو میگی داشتم از ترس خودمو خیس می کردم تخمام پاپیون شده بودن سریع رفتم اول اتاق دم درو خودمو زدم به خواب زن ها می اوودن و به نوبت به بچه هاشون سر میزدن .
یه زنه هم نشست اون جا و بچشو شیر داد و ما هم یه 5 دقیقه ایی سینه های بلوری خانوم رو دید میزدیم . بعد از نیم ساعت که ریده شد تو حال ما و دوباره اوضاع مناسب شداز سر اتاق به سارا گفتم که شلوارتو بیار پایین و دکمه هاتم باز کن تا من بیام و اون میگفت نه بعد از کلی خواهش و تمنا راضی شد . دوباره کیرم داشت راست می شد رفتم سراغش و آروم گذاشتم تو کونش و این دفعه نخوابیدم روش اون 4 دستو پا بود و من روی زانوهام تلمبه می زدم و سارا هم صدا می داد و ناله میکرد یادش داده بودم که منو صدا کنه و اونم می گفت امید ؟ امید ؟ داری میکشیم و این صدا ها و حرف ها به حدی حال میداد که از صد بار اومدن آبم هم بیشتر به من خوش می گذشت کیرم داشت می سوخت و داشت آبم می اومد به سارا گفتم می خوام بریزم توت و هر وقت که احساسش کردی بهم بگو...
آبمو ریختم داخل کونش دیگه رو پاهام بند نبودم سارا هم یه دفعه گفت (آخخخخخخخخخ فففففففففف سوختم چه داغه ) دیگه حال هیچ کار رو نداشتم و دوست داشتم به پشت بخوابم رو یه جای سفت . لباسامون رو پوشیدیم و از سارا خواستم که بدنمو ماساژ بده تا صبح جز بازی با سینه ها و کسش (البته با دست ) کار دیگه ایی نکردیم. خیلی حال داد فردا صبح هم قرار شد که بعد از پیاده روی تو باغ و خوردن صبحانه برگردیم خونه.
جالب اینکه سارا و مامانشم اومده بودن پیاده روی که با دیدن هم دیگه خندمون گرفت. و یه بوس تو هوا واسش فرستادم .
چند بار دیگه هم تهران دیدمش ولی چون مکان نداشتم فقط در حد سینما و کافی شاپ یا کافی نت با هم بودیم ...








شًًــهـرٍ دآســټـآݩ

Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
7.0K views14:07
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:06:54 سفر_شمال


(( قبل از شروع این خاطره شیرین بگم که این اولین تجربه سکس من بوده و خیلی میترسیدم))


تابستون بین سال اول و دوم دبیرستان بود که یه کارت دعوت عروسی به دست ما رسید اولش فکر کردیم که اشتباه شده چون آدرس یه روستا بود بعد که بابام از سر کار اومد معلوم شد که داماد یکی از اقوام بابام هستش. بعد از کلی بحث که ما نمی اییم و کی این همه راه میره ته اون جا و... بالا خره بابا راضیمون کرد که بریم و به دعوت اوونا بی احترامی نکنیم.
توی راه فهمیدیم که داماد برای کاراومده تهران و وضع مالی خوبی هم داره و خوسته که عروسیش توی روستا و خونه پدریش باشه. آقا چیکار داری رفتیم ... ساعت 5 رسیدیم. یه حیاط بزرگ و سر سبزبا یه ساختمون دوطبقه آجری همه چی کسل کنننده بود ولی با اومدن اقوام عروس خانوم همه چی عوض شد.
چون همشون از اون جیگر دخترایی بودن که هر روز تو راه مدرسه باهشون سر وکله میزدیم فهمیدم که عروس هم تهرانیه و... خلاصه از دمه غروب با رقصیدن و مالیدن و لاس زدن و.... کلی سرمن گرم شد کلی حال کردیم و منتظر برگشتن بودم تا از فردا حاصل صید و صیادیم رو ببینم .
آخر شب به مامانم گفتم که برگردیم ولی اون گفت که بابا خستست و تو جاده خطرناکه.
من گفتم :پس کجا بخوابیم
گفت: یه اتاق هست که خانوما بچه کوچولوهاشون رو اون جا خوابوندن برو اون جا و مواظب باش اونا رو له نکنی یا بیدارشون نکنی!
اتاق تاریک بود و پر بود از بچه های یک ماهه تا شش ساله یه گوشه دراز شدم و ملافه رو که مامانم بهم داده بود روم کشیدم دورو برم عین میدون مین پر از بچه بود یه لحظه نگاهم به ته اتاق جلب شد که یه نفر زیر یه ملافه خوابیده بود که هیکلش بچه گونه نبود .
اول فکر کردم که نیما پسر عمومه ولی وقتی که رفتم بالا ی سرش وای ... یکی از همون دخترای خوشگل اقوام عروس بود با مووهای باز طلایی رنگ و یه پیرهن مردونه. راست کرده بودم ولی مدام نگاه در میکردم که کسی نیاد .اولش تصمیم گرفتم که فقط نگاش کنم و برم بخوابم.
ولی مگه این کیر راست شده ما می ذاشت. آقا دل به دریا زدیمو کنارش خوابیدیم. نفسم بالا نمیومد و قلبم تند تند میزد اولین حرکتم این بود که دستمو گذاشتم روی دستش داشتم از ترس میمردم اون موقع بود که فهمیدم که فقط اهل حرف زدن و خالی بندی هستم و موقع عمل اینجوری ...
اون که رو دست راستش خوابیده بود و من هم روبروش بودم بعدش دستمو انداختم روی شونش و هیچ حرکتی نکرد و خواب بود (ولی بعدش فهمیدیم که خواب نبوده) بعد آروم دستمو میکشیدم روی صورتش و لبش انقدر دوست داشتم بغلش کنم ولی می ترسیدم بیدار بشه ولی وقتی دستمو دور گردنش و از روی لباس به سینه هاش میمالیدم با توجه به حرکت چشماش و صورتش فهمیدم که بیداره. یه کمی جرات کردم و صداش کردم ...
-خوشگل خانوم؟ خانومی؟ بیداری ؟ من که می دونم بیداری
یه لحظه نگام کن
- زود باش !اگه یکی بیاد این جوری ما رو ببینه بد میشه ها! نگاه کن
چشاشو باز کرد و گفت چیه ؟
گفتم ا ز اول بیدار بودی ؟
گفت از اول چی ؟
گفتم هیچی ولش کن این جا بخوابم ؟
گفت باشه ولی مواظب باش چون مامانم بیاد بد میشه. بعد همین طور که دستمو تو موهاش و صورتش می کشیدم کلی از خوشگلیش و ... تعریف کردم و شمارشو گرفتم و...
بعد انگشت اشارمو کردم تو دهنش و با بزاق دهنش لباشو خیس کردم و بهش گفتم که بیا جلوتا ببوسمت بعدشم کلی لب و بوسه و ... که همزمان بغلش می کردم و به اون میپیچیدم و دستمو به سینه هاش می مالیدم (از روی لباس ) هر چند وقت یه بار هم یه نگاه به راهرو و یه نگاه به حیاط می انداختم چون اتاق ما طبقه 2 بود (جالب این که بابام زیر همون پنجره روی یه تخت چوبی با فامیلاش نشسته بود)
بعد ازکلی بمال بمال آروم چند تا دکمه اول پیرهنشو باز کردم و سوتین سفیدشو دیدم و انو زدم بالا و سینه های سفید و سفتشو تو دستام گرفتم (یه سینه هایی داشت که تو بهشتم پیدا نمیشه ) آروم لبامو گذاشتم رو سینه هاش و شروع به خوردنشون کردم و این اولین باری بود که صدای آخ واوخ و ناله کردن یه دختر رو از شدت شهوت تو بغل خودم احساس میکردم.
سینه هاش اونقدر سفت و قلنبه بود که دیگه نیازی به سوتین نداشت آروم آروم دستمو بردم پایین و اول شکمش و بعد هم گذاشتم رو کسش وای نمیدونید چه حالی داشت اطراف کلاهک هسته ایی کیرم خیس شده بود و مثل قلب یه گنجشک ضربان داشت و به شدت به قول بچه ها دل میزد (فکر کنم داشت به من بد وبیرا می گفت که چرا آزادش نمیکنم )
خلاصه بهش گفتم که می خوام کست رو ببینم ولی اون می گفت نه همین جوری خوبه. معلوم بود داره ناز میکنه بلند شدم و بازم اطراف رو بررسی کردم البته کیرم جلوتر از خودم حرکت می کرد. آقا برگشتیم ملافه رو انداختم رو خودمون و زیپ شلوار لی آبیشو باز کردم. وای اولین باری بود که میدیدم یه شورت سفید نازک که با کنار زدنش یه کس خوشگل سفید بدون مو که بهتر بود که بهش دول بگم چون دست نخورده و تازه کار ب
6.5K views14:06
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:06:31 داشت میومد،گفت میخوام بخورم برات،گفتم نه بعدا،بکنم،دستمو گذاشتم رو کیرش راست راست بود،کمر شو باز کرد،زیپشو داد پایین،کیرشو دراورد،جووون،یه کیر راست راست 17-18میشد،نشستم جلو پاش کردمش تو دهنم دوبار عقب جلو کردم گفت داره ابم میاد،گفت تکیه بده دیوار پاهاتو جمع کن،گذاشت لای کوسم،کوسمم خیس خیس دوبار عقب جلو کرد ناله ام دراومده بود،اخ و اوخم بلند شده بود ابش اومد،کشید بیرون رو زمین خالیش کرد،داشتم میمردم،خیلی بهم حال داده بود،بیحال نشست رو توالت فرنگی، به هم نگاه کردیم،گفت فدات بشم تا حالا اینجوری حال نکرده بودم،پاشد کیرشو شست و شلوارشو مرتب کرد،منم نشستم جلوش جیش کردم کوسمو شستم و شورت و جورابمو پوشیدم مهرداذ رفت بیرون،کـ.سی نبود،گفت بیا،اومدم جلو اینه به نگاه به خودم کردم،اثری از رژ لب دیگه رو لبام نبود،یه کم خودمو مرتب کردم و رفتم بیرون،مهرداد داشت سیگار میکشید،گرفتم ازش دوتا پک زدم،رو پاهام بلند شدم و بوسیدمش،سفت تو بغلش فشارم داد گفت خیلی حال دادی ،خیلی دوست دارم،دلم به جوری شد،برگشتیم تو سالن،لبام خبر از حال درونم میداد،از پونه یه رژ گرفتم و زدم،مهرداد اومد سمتم گفت بیا میخوم مامانم ببینتت،من مست بودم،دلم نمیخواست برم،گفت بیا من حواسم بهت هست،خاله پونه و دختر خاله شو قبلا دیده بودم ولی از مهرداد چیزی یادم نمیومد گفت باشه،مامنش خیلی گرم بغلم کرد خواهرشم خوب بود،موقع شام بود رفتیم واسه شام،تا آخر مجلس مهرداد مثل پروانه دورم میچرخید،تو دلم گفتم واسه یه لاپایی چه کارا که نمیکنه،دوس داشتم اونجا بهش بگم بزاره تو کونم،ولی جمله پونه تو ذهنم اومد خوب تیکه ایه مخشو بزن،الانکه دارم این داستانو مینویسم 6ماهه زن رسمی و قانونی مهردادم،و تقریبا هفته ای 5-6بار س.ک.س داریم اگه دوس داشتین بازم از س.ک.سای بعدیمون براتون میگم،داستان کاملا واقعیه بدون کوچکترین جابجایی.


پایان






شًًــهـرٍ دآســټـآݩ

Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
Joίŋ @Citi_Dastan
6.1K views14:06
باز کردن / نظر دهید
2022-02-23 17:06:04 ت شما جوون بخوا،دوتا سیگار روشن کرد و یکیشو داد دست منو خودشم شروع کرد کشیدن،نگاش زوم بود روم،منم داشتم سیگارمو میکشیدم،گفت شما از دوستای پونه جونید گفتم بله،گفت میتونم اسمتون و بپرسم گفتم بهناز،گفت مثل اسمتم نازی،خودشو معرفی کرد پسر خاله پونه بود مهرداد،گفت دوس دارین بیشتر باهم آشنا شیم،سرمو تکون دادم،بدم نمیومد،ازشم خوشم اومده بود،سنم و پرسید،گفت ک 40سالشه،کمتر بهش میومد،واسم سوال بود که 40سالشه و مجرده ولی چیزی نپرسیدم ازش،گفت چیزی میخوری برات بیارم،گفتم شیرینی و ابمیوه میخوام،رفت و زود برگشت،یه کم بعد یکی از مهماندارا با یه طرف پر میوه و شیرینی و ابمیوه اومد،گشنه گشنه بودم یه شیرینی برداشتم و شروع کردم به خوردن،مهرداد داشت نگام میکرد مثل دختر ندیده ها،یه کم در مورد کار و ....حرف زد،معلوم بود خیلی مایه داره،یه کم از تحصیلات و کار و.... ام سوال کرد،جذاب و خنده رو ،خوشم اومد ازش دوس داشتم باهاش باشم،داشت حرف میزد و چیزی تعریف میکرد و من بلند بلند بی محابا میخندیدم،پونه رسید گفت خوب باهم گرم گرفتینا،به مهرداد گفت بهناز خانم مهندس شرکت ماست خوب کسی و تور کردی،مهرداد گفت م اینیم دیگه،پونه ازم پرسید چیزی لازم نداری،مهرداد گفت خیالت راحت من خودم حواسم به نازی جون هست،چشای پونه گرد شد،گفت نازی جووووون،چشمکی زد و حین رفتن تو گوشم گفت خوب لقمه ایه مخشو بزن،من مست مست بودم چیجوری میتونستم مخشو بزنم اگه تو حالت عادی بودم حتما میتونستم،پونه رفت،مهرداد گفت میخوای پاشیم یه کم راه بریم حالت بهتر بشه،شروع کردیم به قدم زدن مهرداد تعریف میکرد و من میخندیدم دستشو گذاشته بود پشت کمرم مثلا حواسش به من باشه که نخورم زمین، رسیدیم تقریبا پشت باغ،اونجام یه سری میز و صندلی چیده بودن،بوی جوجه می اومد بدجور،دلم میخواست،گفتم مهرداد بوی جوجه میاد؟؟:گفت میخوای عزیزم،سرمو تکون دادم،گفت اینجا بنشین همینجا تا بیام،دوتا سیخ جوجه آورد،انقدر بهم مزه داد تو عمرم همچین جوجه ای نخورده بودم،یه سیخشو خوردم دیدم مهرداد همینجور داره نگام میکنه گفتم الان پیش خودش میگه این تو عمرش جوجه نخورده،داشت نگام میکرد،خجالت کشیدم،گفتم شما نمیخوری،گفت نه عزیزم برای تو آوردم،گفتم من دیگه نمیخورم ممنون،بخورید شما،یه تکه کشید و گذاشت دهنم،شروع کردم به خوردن همینجور داشت نگام میکرد،صورتمو آوردم جلوتر تو یه لحظه و ناخواسته جوجه کبابی که تو دهنم بود و گذاشتم دهنش،اونم شوکه شده بود،گفت جووون چه خوشمزه س دهنی تو،بازم میخوام یکی دیگه گذاشت تو دهنم،دستشو گذاشت رو پام فشارم داد صورتشو آورد جلو که ازم جوجه رو بگیره،جوجه رو گرفت خورد،لباش و گذاشت رو لبام شروع کرد به لب گرفتن و میکیدن،منم همراهیش میکردم،دستش که رو پام بود کرد لای پام لای رونام اون یکی دستشم سرمو گرفته بود تا نتونم ازش دور بشم،من نمیخواستم ازش دور بشم،میخواستم تا یه ساعت لباشو بخورم،دیوونه شده بودم،هوسی هوسی،مهرداد ازم جدا شد یه کم فاصله گرفت یه نگاه بهم انداخت گفت همه جاتم که پوشوندی من چیکارت کنم الان،اشاره اش به یقه و سینه عام بود که کامل پوشیده شده بود با لباس،دوباره اومد سمت لبامو شروع کرد سفت مکیدنشون،گفت جبران سر و سینه تم لبات باید بکنه،گوشامو میخورد همه صورتمو بوس میکرد دستش لای پام بود رو کوسم ولی از رو شورت و جوراب شلواری،تازه داشت به جاهای خوبش میرسید سه نفر سر رسیدن،با تک سرفه ای مارو متوجه خودشون کردن،از هم فاصله گرفتیم،بد موقعی بود آبم داشت میومد ضد حال شده بود،زود خودمو جمع و جور کردم،بلند شدم وایسادم،کامرانم بلند شد،کیرش راست شده بود معلوم بود از رو شلوار،اونم ضدحال خورده بود،گفتم بریم،راه افتادم پشتم راه افتاد،صدام کرد بهناز بیا از اینور بریم،یعنی از اون راهی که اومده بودیم نه،دستمو گرفت تو دستش،قلبم داشت تندتند میزد،نگهم داشت تو صورتم نگاه کرد،گفت چته عزیزم؟فقط نگاش کردم،گفت چی شدی عشقم؟؟؟دیوونه شدم با این جمله اش،گفتم مهرداد من هنوز میخواستم،بازم میخوام،انگار بهش گفتن تموم دنیا مال تو،نیشش باز شد،گفت پس بیا،یه کم رفتیم جلوتر یکی از خدمه باغ داشت رد میشد مهرداد ازش پرسید اینجا بیرون سالن سرویس بهداشتی نیست؟؟گفت چرا یکی هست برا کارکنان اینجا به ته باغ اشاره کرد گفت اون سمت،مهرداد گفت میشه ازش استفاده کنیم،تا تو سالن نمیتونم برم،گفت بله برید،دودقیقه با ما فاصله داشت،یکیش فرنگی بود یکی ایرانی،رفت تو فرنگیه گفت بیا،یکم دودل بودم ولی میخواستم،رفتم تو،فضاش بزرگ بود در و بست،بغلم کرد چسبوندم به دیوار شروع کرد ازم لب گرفتن،قدم تا چونه اش بود،داشتم میمردم از شهوت،همینطور که داشت لبامو میخورد دستشو برد لای پام،ابم داشت میمومد،اومدجلو پام نشست جوراب شلواری و شورتمو تا زانوم کشید پایین،کوسمو نگا کرد،لباشو برد جلو و بوسید ،بلند شد و شروع کرد به لب گرفتن،دستشم لای کوسم بود،چوچولمو میمالید ابم
5.9K views14:06
باز کردن / نظر دهید