2022-11-13 17:08:09
گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای مینشست.
یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.
گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : کیر خرم ندارم به تو بدهم!
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای کصکش؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، کونم را روی همین صندوق میگزاشتم .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای کصخل؟
گدا جواب داد: نه آقا!!
برای چه داخلش را ببینم ؟؟ در این صندوق کیر ابول هم وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
شاید جواهری چیزی بیابی.
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری به داخل صندوق خیره شد، داخل صندوق ایینه ای وجود داشت که گدا هر چه درون ان را دید میزد کیر میدید .
آری دوستان صندوق خالی بود اما نتیجه که از این داستان میگیریم اینه که همیشه برای انجام دادن کاری اول درون خود را نگاه کنیم شاید که خود کونیم و خود خبر نداریم...!
@Amme_Tel
764 views14:08